زنان
خطری که زنان ایرانی را تهدید می کند جدی است باید آگاه باشید باشید واز برنامه هایی که برای نابودی فرهنگ ایران است آگاه شوید
زنان
نويسندگان
لینک عزیزان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زنان و آدرس zanan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





  برخی از افراد نژادپرست و باستانگرا، معتقدند که دروغ در ایران باستان وجود نداشته است و بعد از ورود اسلام در ایران دروغگویی معنا پیدا کرده است، زیرا در حدیثی گفته شده است که دروغ در جنگ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم، نیکوست.

  در پاسخ باید ابتدا توضیح بدهیم که اینگونه نبوده است که در ایران باستان دروغگویی در کار نبوده باشد، فقط چند مورد از شاهانی که نیکو خوانده می شوند را مطرح می کنم و به سراغ شاهانی با کارنامۀ سیاه نمی روم:

 

 

 

 

کوروش، بنیانگذار استعمارگری در جهان که غربیها برای اینکه او را در برابر شخصیت معصومین در بین ایرانیان قرار بدهند مدام بادش می کنند، گفت: ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﺪ ﺣﺘﯽﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ.

ولی همین کوروش، به هر کشوری که رفت به خدایان آن کشور ادای احترام کرد و ابراز بندگی نمود، تا جایی در منشور معروفش که در فتح بابل نوشته شده است، به خدایان بابلی، بعل، بنو و مردوک، ابراز ارادت کرد و گفت سلسله اجدادش مورد محبّت بعل و بنو بوده اند و پیروزی خویش را نیز به مردوک نسبت داد(مثل ما که می گوییم خرمشهر را خدا آزاد کرد، کوروش هم گفت: مردوک آقای بزرگ نجیب، اهالی بابل را به طرف من متوجّه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم)!!

 آیا این دروغگویی نیست؟ آیا دورو بودن دروغگویی نیست؟!

 

داریوش هخامنشی، از خونخوارترین شاهان هخامنشی که طبق فرمایشات خودش در کتیبۀ بیستون یکی از مخالفان دستگیر شده را گوش و بینی و چشم می کند و در آربل مصلوب می کند، گفت: ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ.

  ولی همین داریوش، بردیا را کشت و بعد ادعا کرد که او فردی به نام گئومات مغ بوده است، زمانی که داریوش بردیا را می کشد اصلاً به ذهنش خطور نمی کند که بگوید گئومات شبیه به بردیا بوده است و این جزء افسانه هایی است که بعدها امثال هرودوت برای طبیعی شدن قضیه ساخته اند. داریوش در بیستون می نویسد که گئومات کسانی را که بردیا را می شناختند، می کشت!! به راستی باید باور کنیم که گئومات به راحتی توانسته است هرکس را که پسر شاه پیشین، کوروش را، که قاعدتاً بسیاری از مردم او را دیده بودند، می شناخته است، بکشد؟! این داستان آنقدر احمقانه است که هرودوت بعدها افسانۀ شباهت گئومات به بردیا را می سازد و امروزه محقّقان بسیاری چون پروفسور پیر بریان، معتقدند که با رفتن کمبوجیه، بردیا شورش کرده است و پس از مرگ کمبوجیه، داریوش بر علیه بردیا وارد عمل شده و وی را کشته است، و بعد داستان مرگ بردیا به دست کمبوجیه و افسانۀ گئومات را مطرح کرده است.

 

  شاهنشاه دیگری که از عهد ساسانیان، به نام انوشیروان عادل(!)، که من واقعاً در این عادل بودن وی شک دارم نیز، مشت دیگری از این خروار است. شما عملکرد عادلش را ببینید تا وضعیت ظالمینشان را بفهمید:

 انوشیروان از آن جهت که مزدکیان سعی کرده بودند او را از ولیعهد شدن محروم کنند، تصمیم به گوشمالی آنان می گیرد، وی آنها را به اسم مباحثه دعوت می کند و البته بحثی نابرابر که نتیجۀ نهایی آن مشخص است، صورت می گیرد و بعد از شکست بحث کنندگان مزدکی، مزدکیان را از دم تیغ می گذرانند!

  آیا انوشیروان به مزدکیان گفته بود که اگر در بحث شکست بخورند کشته خواهند شد؟ وقتی شاه عادل این باشد، شما ببینید شاه ظالم چگونه است!!

 

 

حالا یک سؤال: چرا طبق حدیثی ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ(ﺹ(ﺑﻪ ﻋﻠﯽ)ﻉ) می فرمایند: «ﺍﯼ ﻋﻠﯽ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ 3ﺟﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﯿﮑﻮﺳﺖ:ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ،ﻭﻋﺪﻩﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ» (ﻣﻨﺒﻊ:ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﻟﺸﯿﻌﻪ–ﺟﻠﺪ 12)؟

پاسخ:
  مضمون این حدیث دستورهای معقول و پسندیده ای است که هیچ عاقلی آن ها را محکوم نمی کند. در این احادیث دروغ در سه جا جایز بلکه پسندیده شمرده شده است :


1.در جنگ که دشمن برای ضربه زدن به مسلمانان و جامعه اسلامی هجوم آورده و مسلمانان برای مقابله قیام کرده اند، در این جا اطلاعات غلط دادن به دشمن و با دروغ و مکر و حیله دشمن را منحرف کردن و به زمین زدن، جایز است . این در عرف عموم مردم دنیا جا افتاده و ضرب المثل شده که: جنگ میدان خدعه و نیرنگ است.

دو نفر که برای کشتن هم رو در رو ایستاده اند، به هر طریق سعی در پیروزی دارند. اسلام جنگ ابتدایی و هجومی را، مگر به دستور امام معصوم، علیه کسی اجازه نمی دهد. در میدان فردی و جمعی فقط دفاع را جایز می شمارد. بنابراین اجازه نمی دهد بدون دلیل قانع و جایز بر فرد یا جمعی هجوم برند، ولی اگر جایی مورد هجوم دشمن واقع شد، اجازه داده برای غلبه بر دشمن مکر و کید و حیله کنند . دادن اطلاعات غلط یکی از موارد است.

فرض می‌گیریم یک نفر ایرانی، مسلمان یا هر کس دیگری، در جنگ اسیر شده است و یا زخمی و در حال مرگ است و می‌خواهند به او تیر خلاص بزنند. حال از او سراغ اطلاعات جنگی کشورش را می‌گیرند، تعداد افراد، نقشه عملیات، محل انبار‌های مهمات، نقشه‌های جنگی و... او چه باید بکند؟ راستش را بگوید؟! آیا در این جا دروغ گفتن خود نوعی از حربه‌های جنگی نیست؟ به راستی کوروش خودش آنقدر ساده بود که در جنگ‌هایش نه در گفتار و نه در نقشه، طرح و رفتار جنگی دروغ نمی‌گفت؟! مثلاً نشان نمی‌داد که می‌خواهد از مقابل حمله کند، اما از راست و چپ یا حمله گازانبری نمی‌کرد؟

 

2.وعده دروغ، كار خوب و پسنديده‏اى نيست و در هيچ جا نمى‏توان بدان توصيه كرد. كسى كه قصد انجام كارى را ندارد و انجام آن را صحيح يا مشروع يا در توان خود نمى‏بيند، نبايد ابتدائا و به دروغ وعده انجام آن را بدهد، در حالى كه همان لحظه انجام آن را صحيح يا ممكن ندانسته و اصلاً در ذهنش در صدد انجام آن نمى‏باشد؛ ولى يك نوع وعده دادن است که گرچه راست نیست، ولی براى تداوم زندگى، رفع كدورت و پيدايش علاقه به زندگى مؤثر است.

معمولاً افراد خانواده و به خصوص همسر تقاضاهاى فراوانى دارد كه بيشتر آن ها مشروع و به جا مى‏باشند. گاه هم خواسته‏اى به ذهنش خطور مى‏كند و برآورده شدن آن را مى‏طلبد و از اينكه همسرش بدان بى‏توجه است، ناراحت مى‏گردد. هنگام اظهار این درخواست ها، چند نوع برخورد از طرف شوهر ممكن است صورت پذيرد:

 

الف. وعده قطعى انجام آن را بدهد، در حالى كه اصلاً تصميمى بر انجام آن ندارد.

ب. وعده انجام آن را بدهد، مثلاً بگويد به خواست خدا اين كار را خواهم كرد، در حالى كه واقعاً و صد در صد مصمم بر انجام آن نيست، بلكه حتى انجام آن را به مصلحت نمى‏داند.

ج. اصلاً به تقاضاى همسرش توجه نكند و با سكوت از آن بگذرد.

د. با قاطعيت انجام خواسته همسرش را نفى كند.

 

برخورد نوع چهارم قطعاً سبب ناراحتى و آزرده‏ خاطرى همسر مى‏گردد، مگر اينكه خواسته وى خلاف شرع روشن يا خواسته غير ممكنى باشد و شوهر بتواند او را به صحيح نبودن خواسته‏اش قانع كند.

برخورد نوع سوم شايد به ناپسندى نوع چهارم نباشد، ولى قطعاً ناپسند است، زيرا به معناى بى‏توجهى به همسر و تقاضاهاى اوست كه آزردگى خاطر وى را در پى خواهد داشت.

برخورد نوع اوّل، تعهد قطعى در پى مى‏آورد و با عمل نكردن به آن، مرد گرفتار خُلف وعده مى‏شود كه هم اخلاقاً ناپسند است و هم اثرات بدى بر روح و روان اعضاى خانواده و زن مى‏گذارد.

  اما برخورد نوع دوم راه صحيح و عاقلانه‏اى است. مرد در آن لحظه پس از شنيدن تقاضاى همسر، وقتى آن را ناهمگون با عقل و شرع نديد، وعده انجام آن را مى‏دهد و مثلاً مى‏گويد: «به خواست خداوند آن را انجام خواهم داد.» با اين وعده همسرش را شاد مى‏گرداند. پس از گذشت مدتى هر چند كم و آرامش يافتن و فروكش كردن هيجانات روحى همسر، چه بسا خود او از تقاضايش برگردد و آن را بى‏جا بشمرد و يا با كمى توضيح قانع گردد كه تقاضايش حداقل اكنون صحيح نيست يا اينكه با وجود صحيح و به جا بودن تقاضا، همسرش توان انجام آن را ندارد.

  بنابراين در روایت به مردها توصيه مى‏شود به درد دل خانم‏هايشان به خوبى توجه كنند. از مخالفت فورى با تقاضاهاى همسرشان خوددارى ورزند، بلكه سربسته و با وعده دادن با آن ها موافقت نمايند، تا هيجان‏هاى روحى همسر فروكش كند، آن گاه با توضيح او را از پى‏گيرى خواسته‏اش منصرف سازند. چنين موافقتى در لحظات ابتدايى، مصداق وعده دادن به همسر است، كه بسيار پسنديده و كارساز مى‏باشد.


3.سخن چینی از کارهایی است که باعث ایجاد و شعله ور شدن کینه ها می گردد. افراد و گروه ها را به هم بدبین و باعث تفرقه می شود. طبیعی است که افراد در اثر غفلت و بی توجهی یا لغزش، پشت سر برادر و خواهر مؤمن خود گاهی سخن ناروایی می گویند. به خصوص اگر بین آنها دلخوری باشد.

  اگر کسی سخن ناخوشایند که فرد در غیاب برادر یا خواهر مؤمنش زده ،به فرد غایب برساند، دشمنی را بین آنان ایجاد یا شعله ور می سازد اما اگر نقل نکند یا به دروغ سخنان خوبی از این فرد در مورد فرد غایب به فرد غایب و از او به این منتقل کند، گر چه دروغ گفته ، ولی باعث شده که بین دو برادر دینی رفع کدورت شده یا دوستی آن ها عمیق تر گردد . افشا شدن این دروغ ها در بعد هم، نه تنها باعث ناراحتی آن ها نمی شود بلکه دروغگو را به خاطر این دروغ های فایده بخشش تمجید می کنند و از او متشکر هم خواهند بود.

 

 

 

رده بندی موضوعی: مبارزه با باستانگرایی


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:کوروش,تاریخک, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

 

 

تالی فهمیا(טלי פחימה‎)، متولد 1976، یک زن اسرائیلی است، که بخاطر روابطش با زکریا زبیدی، فرماندۀ گردان شهدای الاقصی در جنین، مجرم شناخته شد. او تابعیتش را به عنوان یک فلسطینی قرار داده و به اسلام راه یافته است.

  او در یک خانوادۀ تنها از نژاد یهودیان مراکشی در کیرات گت، شهری در جنوب اسرائیل، بزرگ شد[1]. تا سال 2003، او طرفدار حزب لیکود اسرائیل بود؛ او سپس یک مصاحبه را که در آن زبیدی، تبدیل شدن خود را از یک طرفدار صلح به یک تروریست تحت تعقیب را شرح میداد، مطالعه نمود. او شمارۀ تلفن زبیدی را به دست آورد، و چندین بار با او صحبت کرد. وقتی او فهمید که زبیدی در رأس لیست ترور اسرائیل قرار دارد، تصمیم گرفت، به جنین برود و عنوان یک محافظ در منزل او ساکن شود[2]. او، با زبیدی پیش از زندانی شدن زبیدی، در پروژۀ کودکان فلسطینی که در فیلم "کودکان آرنا" نمایش داده شد، همراه شد. او انکار نمیکند که بعداً چندین بار زبیدی را در جنین ملاقات کرده است، ولی هر گونه همکاری در فعالیتهای مسلّحانه را انکار میکند. در مارس 2004، او شروع به محیا شدن برای حفاظت از جان زبیدی، به عنوان یک محافظ، نمود. هم او و هم زبیدی ادعای رابطۀ عاشقانه بین یکدیگر را انکار نموده اند.

  در 23 دسامبر 2005، او بخاطر یک سری جرائم غیرجدّی، از قبیل ترجمۀ یک سند نظامی فوق سرّی اسرائیلی برای زبیدی، به دادگاه خوانده شد، که مشاجره به اینجا رسید که او به زودی آزاد شود. به هر حال در 13 سپتامبر 2006، پارول بورد، حکم کرد او به زودی آزاد نخواهد شد، زیرا  او "رفتاری جسورانه و گستاخانه با نگهبانان زندان" داشته است.

  تالی فهیما در ژانویه 2007، یک سال زودتر از حکمش، بخاطر رفتار خوب، آزاد شد. هنوز، او حق خروج از اسرائیل، تماس با نمایندگان خارجی و ورود به بخشهای تحت کنترل فلسطینیان در کرانۀ باختری رود اردن، را ندارد.

  در 23 آوریل  2007، او در جشن استقلال اسرائیل شرکت کرد، جایی که او یک شمع به احترام زبیدی روشن کرد.[3]

  این روزها، تالی در یک روستای عربی عرعرة، در شمال فلسطین اشغالی زندگی می کند و به عنوان یک معلّم زبان عبری کار می کند. در ژوئن 2010، وی در یک مسجد در امّ الفحم، مسلمان شد.[4]

منبع: ویکی پدیا

 

آخرین خبر از تالی فهیما:

وی پس از اینکه مدتی پیش مسلمان شدنش را به اطلاع عموم رسانده بود، اینک از طریق درج یک آگهی در روزنامه فلسطینی "القدس" گفته است که وی به دنبال یافتن یک فرصت شغلی در فلسطین برای انتقال به آنجا جهت زندگی کردن و ترک "اسرائیل" (سرزمين های اشغالی) است.

وی در این آگهی اعلام کرده است که دوست دارد تا آخر در فلسطین سکونت و دیگر هیچ وقت به سرزمین های اشغالی برنگردد. 

فهیما در روزهای اخیر به شدت مورد هجوم رسانه های صهیونیستی قرار گرفته است. 

 

منبع: مشرق نیوز 

رده بندی موضوعی: تازه مسلمانها

 

 

[1] Ibrahem Buray, Ahmed Ibrahem (08 June 2010). "Israeli peace activist who converted to Islam be declared". allvoices. http://www.allvoices.com/contributed-news/6024268-israeli-peace-activist-who-converted-to-islam-be-declared.

[2] Shohat, Orit (31 December 2004). "Throwing the book at Tali Fahima". Haaretz. http://www.haaretz.com/hasen/objects/pages/PrintArticleEn.jhtml?itemNo=521424.

[3] "Leftist lights torch for Al-Aqsa commander". Ynetnews. 23 April 2007. http://www.ynetnews.com/articles/0,7340,L-3391371,00.html. Retrieved 2010-06-08.

[4] Roffe-Ofir, Sharon (8 June 2010). "Leftist Tali Fahima converts to Islam". Ynetnews. http://www.ynetnews.com/articles/0,7340,L-3902175,00.html. Retrieved 2010-06-08.

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:اسرائیل, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

 

دشمنان اهل بیت(ع) گاهی برای پایین بردن ارزش قیام عاشورا، سعی میکنند اینگونه نشان دهند که آغازگر جنگ امام حسین(ع) بوده است. در زیر یکی از این تلاشهای این افراد را به همراه پاسخش میبینیم:

شبهه: در لهوف سید بن طاووس ، که از کتب مراثی ابا عبدالله الحسین است ، آمده که وی هنگام خروج از مکه به جانب عراق ،در منزلگاهی به نام " تنعیم" توقف نمود. این تنعیم ، حدود دو فرسنگی مکه قرار داشته است( معجم البلدان ، یاقوت). باقی ماجرا را از خود لهوف می آورم(تهران،نشر پیام عدالت،۱۳۸۶، ص۸۷) ثم سار الحسین علیه السلام حتی مر بالتنعیم ، فلقی هناک عیرا تحمل هدیه قد بعث بها بحیر بن ریسان الحمیری عامل الیمن الی یزید بن معاویه فأخذ علیه السلام الهدیه ، لان حکم امور المسلمین الیه.
ترجمه:
حسین که بر او درود باد ، رفت تا به تنعیم رسید. در آن جا به کاروانی برخورد که حامل هدایایی از بحیر بن ریسان، حاکم یمن برای یزید بن معاویه بود.[حسین] ، هدایا را تصرف کرد. برای این که حُکم کارهای مسلمانان در اختیار او بود.

***

این بدان معناست که جناب حسین بن علی ، کاروانی را که حامل هدایای حکومتی بود ، مصادره کرد. و این بدان معناست که او به محض خروج از مکه ، با این کارش ، در وضعیت جنگی قرار گرفت. او دیگر در وضعیت تدافعی نبود. او که در حکومت ، منصبی نداشت که بخواهد به حسب آن ، کاروانی را تفتیش کند!
لکن با مصادره ی یک کاروان تقریبا حکومتی ، او دیگر عملا آغازگر جنگ شده بود. این حکایت را غیر از لهوف در چند جای دیگر نیز دیده ام:

- ترجمه ی تاریخ طبری ، ج7 ، ص 2968.
- ترجمه ی کامل ابن اثیر،ج11 ، ص 139.
- اخبار الطوال دینوری، ص 245.
- منتهی الآمال ، محدث قمی ، ج2 ،ص478.
- نهایه الأرب فی فنون الأدب ، نویری ، ج 20 ،ص409.
- مثیر الأحزان ، ابن نما حلی ، ص 42.
ذکر این ماجرا در جاهای دیگر هم آمده

 

پاسخ: همانطور که شبهه ساز، اشاره کرده است، گزارش فوق در منابعی که ذکر کرده است، و برخی منابع دیگر آمده است . البته بهتر بود روایت را کامل می آوردند تا جلوه ای از زیبایی های رفتار امام حسین علیه السلام وبرخورد عادلانه و منصفانه آن حضرت با شتربانان و حاملان هدایا و ابعاد اخلاقی این نهضت نیز بیان می شد . در ادامه این گزارش اینچنین آمده :
امام حسین علیه السلام اموال را ضبط کرده و به شتربانان فرمود هرکس می خواهد با ما به عراق بیاید کرایه اش را کامل می دهیم و به نیکی با او مصاحبت خواهیم کرد ، هر کس هم دوست دارد از اینجا از ما جدا شود کرایه اش را به اندازه راهی که طی کرده به او می دهیم . سپس حساب هر کس را که از او جدا شد پرداخت کرده ، مزدش را به طور کامل داد و به آن کس که با او آمده بود کرایه و جامه ای عطا نمود.(تاریخ طبری ج5 ص386،ارشاد شیخ مفیدج2ص 68)


اما اینکه با این عمل امام را آغازگر جنگ بدانیم درست نیست زیرا :

اولا: قبل از این بنی امیه و یزید بودند که مبارزه را آغاز کرده بودند ، آنجا که یزید به ولید بن عتبه نامه می نویسد ودستور می دهد حسین بن علی وعبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر را دستگیر کند و آنها را تحت فشار قرار داده وازآنها بیعت بگیرد. آنجا که مروان در دارالاماره نزد امام حسین خطاب به حاکم مدینه می گوید: این مرد را حبس کن و مگذار از نزد تو بیرون برود با از او بیعت بگیر یا گردنش را بزن .(تاریخ طبری ج5ص339 ،تذکرة الخواص ص236 ، ارشاد ج2ص33) و آنجا که در حرم امن الهی قصد ترور امام حسین را می کنند و امام به جهت ناخوشایند بودن و کراهت داشتن از کشته شدن در حرم مجبور می شود قبل از انجام مناسک حج، در هشتم ذی حجه از مکه خارج شوند تا هتک حرمت حرم نشود. (لهوف ص82 ، البدایه و النهایه ج8 ص 159)

ثانیا: امام حسین از سوی هیچ یک از دشمنان (یزید ، ابن زیاد ،ابن سعد و...)به خاطر این کار آغاز گر جنگ معرفی نشده است ، و مشکل اساسی بیعت امام با یزید یود که امام حاضر نبود به هیچ وجه این ذلت را بپذیرد ، وآغاز و پایان جنگ و قیام همین بود.

حال ممکن است برخی بپرسند که امام چه حقی داشته است که اموال این کاروان را مصادره کند؟ در پاسخ به این پرسش عرض خواهیم کرد:

با سلام وسپاس از توجه شما اعتقاد شیعه این است که حاکم حقیقی اسلام امام معصوم علیه السلام است و همه چیز در اختیار اوست و تصرف امام دربیت المال بر اساس موازین شرعی و جایز است ، از طرفی این اموال دارد به طرف حاکم طاغوتی می رود که همه تصرفاتش باطل است یزید غاصب مقام امامت سیاسی و بیت المال است و غصب ، ملکیت و ولایت را تغییر نمی دهد و امام آنچه را که حقش و در ولایتش بوده گرفته است . شبیه این مورد توسط امام حسین علیه السلام در زمان معاویه هم اتفاق افتاد .

رده بندی موضوعی: پاسخ به شبهات سیره معصومین ، شبهات وهابیت


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:امام حسین(ع),عاشورا, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

سلام به تمام دوستان. حتما" شنیدید که بعد از کشتن امام سوم، اجساد مطهر حسین(ع) و یارانشو روی خاک رها کردند و جنازه های کشتگان خود را به خاک سپردند و حتی وقتی اجساد دفن شدند هم به دستور خلفای جور قبرهای آن امام و یارانش را شخم زدند و بر آنها آب جاری کردند. چه گریه ها که شیعیان بر سر این مسئله نمیکنند. 

 

اما خبر ندارید که امروز نیز انسانهای رذل دیگری هستند که هر دم با تهمتی و اهانتی بر ضد مکتب حسین، تبلیغات میکنند و عملا" همان شخم زدن را بار دیگر از سر گرفته اند اما اینبار نه بر سر قبر حسین(ع) بلکه در ذهن جوانان. این اراذل گاهی میگویند حسین بخواطر جاه طلبی کشته شد و گاهی میگویند ... . باور کنید چند روز پیش یکی از این اراذل و اوباش به وبلاگم آمد و کامنتی گذاشت که در آن شمر را یک قهرمان خوانده بود و از قتل حسین(ع) ابراز خشنودی نموده بود. اکنون و با خواندن این مقاله بهتر معنای جملات زیارت عاشورا را درک خواهیم کرد. 

 

 

متن زیر هم یکی از آن مقالات است که اتفاقا" مورد تأیید «شجاع الدین شفا»ی زرتشتی قرار گرفته و نویسنده در ابتدای متنش هم با کمال افتخار نامۀ تشکرآمیز آقای «شفا» را هم آورده که در مارس 2004 میلادی ارسال شده الست. این هعم خلاصه آنچه اینها میگویند: 

 

 

"سالهاست مردم ما برای حسین بر سر و سینه میزنند در حالی که نمیدانند او را برای چه کشتند: یکی از سرداران یزید زنی زیبا به نام اورینب داشت و یزید عاشق وی شد و شعرهای فراوان در مدح او خواند. از سویی با نامه های کوفیان، حسین مصمم میشود که به کوفه برود. در دمشق یزید با راهنمایی معاویه سردار را به سفر میفرستد و وقتی سردار برمیگردد شهر را از این شایعه پر میکنند که اورینب در غیاب شوهر زنا کرده است. شوهر هم فورا" زن را طلاق میدهد و حسین فورا" زن را ربوده، عقد میکند. یزید به حسین پیغام داد که اگر سرت را میخواهی زن را طلاق بده. حسین زن را پس نفرستاد و بخواطر نامۀ هانی به سوی کوفه رفت و در کربلا کشته شد." 

 

 

حالا بیایید این مقاله را نقد کنیم. 

 

 

نکته خیلی مهم اینستکه اسلامستیز از شدت دشمنی با اهل بیت اساسا داستان را وارونه نقل کرده است. در اسناد تاریخی هرگز اینطور گفته نشده است بلکه آنچه در اسناد تاریخی، آنهم فقط در چند سند و نه به صورت متواتر،آمده است به طور خلاصه این است: 

 

 

"یزید عاشق «ارینب» دختر اسحق می‌شود. ارینب در زیبایی و ادب و کمالات، شهرتی درخور داشت. معاویه از جریان آگاه شد و به یزید وعده داد که او را به مقصود برساند. «ارینب» با پسر عمویش «عبدالله بن سلام» که از شخصیت‌های معروف بود، ازدواج کرد و در عراق با همسر خود زندگی می‌کرد. عبدالله از سوی معاویه در عراق مسئولیتی داشت. معاویه او را از عراق به شام احضار کرد و توسط ابو هریره و ابو درداء به وی گفت: دوست دارد دختر خود را به ازدواج تو درآورم،‌چون از جهات مختلف شایستگی داری داماد خلیفه باشی. عبدالله پذیرفت، آن دو جریان را به معاویه گزارش کردند. معاویه پیش از این، به دختر خود گفته بود که اگر آن دو نزد تو آمدند که تو را برای عبدالله خواستگاری نمایند، موافقت کن،‌ ولی به آنان بگو: در صورتی موافقت می‌کنم که عبدالله، همسر خود را طلاق دهد. عبدالله که فریب معاویه را خورده بود، همسر خود را طلاق داد و از معاویه درخواست کرد به وعدة خود وفا کند، معاویه پاسخ داد: اگر دخترم رضایت دهد، می‌پذیرم. آن دو نزد دختر معاویه رفتند و جریان طلاق «ارینب» را به او گفتند دختر معاویه پاسخ داد: باید درباره این موضوع اندیشه و مشورت نمایم. جریان میان مردم پخش شد و مردم معاویه را به خدعه و مکر یاد کردند! مدتی گذشت تا عِدّه «ارینب» سپری شد. مجدداً آن دو نزد دختر معاویه رفتند اما پاسخ منفی داد و گفت: این ازدواج به مصلحت من نمی‌باشد! سپس معاویه، ابو درداء را به عراق فرستاد تا «ارینب» را برای یزید خواستگاری نماید. چون وی وارد عراق (کوفه) شد، فهمید که امام حسین(ع) هم در عراق است. تصمیم گرفت در آغاز خدمت امام برسد، بعد مأموریت خود را انجام دهد. چون خدمت امام رسید، حضرت فرمود: برای چه به عراق آمده‌ای؟ ابو درداء موضوع را به امام گفت، امام فرمود: من هم تصمیم داشتم کسی را نزد «ارینب» برای خواستگاری بفرستم. اکنون که نزد او می‌روی، پیام مرا نیز به او برسان. ابو درداء چون نزد ارینب رفت او را برای امام و یزید خواستگاری نمود. «ارینب» با وی مشورت کرد که کدام خواستگار بهتر است، ابو درداء پاسخ داد: امام برای همسری با تو شایسته‌تر است. امام با همان مهریه‌ای که بنا بود یزید بدهد، «ارینب» را به عقد خود درآورد. عبدالله همسر سابق که در شام بود، مورد بی مهری معاویه واقع شد و حقوق او را قطع کرد. عبدالله به سبب اموالی که نزد همسر خود به امانت گذاشته بود،‌ رهسپار عراق شد و موضوع امانت را با امام حسین مطرح کرد. آن گاه برای گرفتن اموال خود نزد همسر سابقش رفت و اموال خود را دریافت کرد. آن دو چون به یاد گذشته افتادند، متأثر شدند و هر دو به گریه افتادند. امام با دیدن آن صحنه نسبت به آن دو ترحم کرد و فرمود: باش که او را سه طلاقه کردم. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم، بلکه به جهت اینکه او را برای شوهرش نگه دارم، با او ازدواج کردم. سپس دستور داد تمام مهریه او را بدهند. آن دو خواستند به عنوان تشکر اموالی را به امام بدهند، که حضرت نپذیرفت و فرمود: پاداشی که امید است به من داده شود، بهتر از اموال است، سپس آن دو دوباره با یکدیگر زندگی کردند. بر اساس آنچه در داستان آمده،‌ این جریان بعد از ولایتعهدی یزید رخ داد."(الامامه و السیاسه، صفحات 166 تا 173) 

 

 

 

پس میبینیم که اصلا آنچه در برخی اسناد تاریخی آمده است اصلا به این شکلی که این دشمن غرضورز امام حسین نقل کرده است نیست بلکه ماجرا چیز دیگری است. امام حسین طبق این نقل تاریخی این زن را از یزید نجات میدهد و به شوهرش باز میگرداند. حتی روایت تأکید دارد که امام حسین فرمودند «. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم» و به محض آگاهی از دلبستگی مجدد این زن به شوهر سابقش او را طلاق دادند. 

 

 

نکته دیگر اینکه به غیر از اینکه شبهه افکن، در نقل تاریخ مرتکب تحریف شده است خود این روایت که او نقل کرده است نیز جای بررسی بیشتر دارد و به نظر میرسد ماجرای اورینب به کل دروغ باشد: 

 

 

اول:  

 

 

بیایید داستان را به لحاظ روایی نقد کنیم: 

 

 

روایت فوق مرسل است و هیچ‌گونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه(نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز می کند:ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ... او که خود همعصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد. 

 

 

از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان میبنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را 39 یا 38 هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129؛ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است!! 

 

از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج ان فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم. 

 

 

باز جای توجه دارد که هیچ سندی به آمدن امام حسین به عراق پس از شهادت حضرت علی و رفتن به مدینه اشاره ندارد، مگر در حماسۀ عاشورا که روایت فوق ماجرای اورینب را پیش از آن میداند و در واقع میگوید ماجرا اورینب باعث شد که یزید اینقدر به امام حسین برای بیعت فشار بیاورد و بگوید از حسین یا بیعت بگیرید و یا سرش را؛ و در نتیجه امام حسین از مدینه خارج میشوند و ابتدا به مکه و بعد از نامه نگاری کوفیان به عراق میروند. 

 

 

دوم:  

 

 

در داستان فوق آمده که حضرت امام حسین علیه السلام‌ ارینب را در یک مجلس سه طلاقه کرد و فرمود: فقال : أشهد الله أنها طالق ثلاثا، (فرمود: خدا را شاهد میگیرم که او را سه طلاقه نمودم) و این با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام‌ هیچگونه سازگاری ندارد، بلکه خلاف ضرورت احادیث اهل بیت و فقه شیعه است که در فقه شیعه کاملاً و مبسوط بحث شده است. 

 

 

عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن حماد ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : من طلق امرأته ثلاثا فی مجلس وهی حائض فلیس بشئ.(ابا عبدالله(ع) فرمودند: کسی که در یک مجلس همسرش را سه طلاقه کند و نیز حائض باشد هیچ ارزشی ندارد. (طلاق باطل است))وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 21 . 

 

بنا به حدیث فوق از امام صادق(ع) سه طلاقه در تشیّع عملی قبیح است و بعید از که یکی از پیشوایان شیعه چون امام حسین، این کار را بکند؟

 

 

سوم:  

 

 

یکی از شرائط طلاق حضور دو شاهد عادل می باشد که در داستان فوق این امر رعایت نشده است. 

 

قرآن می‌فرماید: 

 

وأشهدوا ذوی عدل منکم.(دو عادل از بین خودتان به شهادت بگیرید) (طلاق/2) 

 

تلک حدود الله ومن یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه.(این حدود الهی است و هر کس از آن تعدی کند بر خودش ظلم نموده است) (طلاق/1) 

 

و نیز امام صادق علیه السلام می‌فرماید‌: 

 

ولا یجوز الطلاق إلا بشاهدین ...(طلاق جایز نمی‌باشد مگر با حضور دو شاهد.)وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 25 . 

 

 

چهارم:  

 

 

در داستان فوق امام حسین علیه السلام‌ به عبدالله سلام می فرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک.(تو داخل منزل من شده و با ارینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن.) و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام‌ و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند.گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد. 

 

پنجم:  

 

 

گذشته از بطلان قطعی روایت فوق به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی‌گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد. 

 

ششم:  

 

 

با صرف نظر از تمامی اشکالات موجود که ذکر شد اگر چنان‌چه این داستان بدون مواردی که با مقام عصمت و سیره اهل بیت منافات دارد صحت می‌داشت و اتّفاق افتاده می‌بود، در حقیقت امام علیه السلام‌ با این کار خود، از طرفی جنایات معاویه و یزید را برای مردم اثبات می‌کند که این ها برای رسیدن باامیال شوم وشیطانی خود به هرکاری دست می زدند.و از طرفی دیگر با این کار از پاشیده شدن یک زندگی موفق وگرم جلوگیری کرده است. 

 

 

حال برای این افراد مغرض سخن امام حسین را تکرار میکنم: اگر دین ندارید و باوری به معاد ندارید اقلا در این دنیا آزاده باشید.

رده بندی موضوعی: پاسخ به شبهات سیره معصومین


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:افسانه,ارینب, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

 

 

  کسانی که به راستی باید آنها را یزیدیان زمان خواند، سعی می کنند، با تمسّک به هر نوع فریبکاری، مردم ایران را با اهل بیت عصمت و طهارت دشمن کنند. در زیر یکی از این شبهه سازیها را می خوانید. از شما دعوت می شود که بعد از خواندن شبهه، پاسخ را تا آخر و به صورت دقیق بخوانید:

شبهه:

متنی در کتاب سفینه البحار نوشته حاج شیخ عباس قمی صفحه 164 از قول حسین بن علی آمده است:  که ترجمه آن چنین است:

ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهترو بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.

 

پاسخ:

  به نظر می‌رسد تهیه کنندگان و منتشر کنندگان این مطالب اهداف خاصی را دنبال کرده، شتابزده در صدد ایجاد شکاف و تفرقه میان مسلمانان هستند. در این راه حاضرند دست به هر کاری بزنند و هر تحریفی را انجام دهند.

 

اولاً پیش از ترجمه و توضیح متن حدیث مورد پرسش، یادآوری این نکته ضروری است که در مطالب نقل شده، اشتباهات و تحریفات متعددی صورت گرفته که به اختصار از این قرار است:

الف) ترجمه، اشتباهات فراوانی دارد که در مقایسه با ترجمه صحیح معلوم می‌شود.

ب) قسمت «بیان» به بعد که در متن عربی آمده، کلام امام(ع) نیست و توضیح روایت است که نویسنده کتاب با ذکر این جمله وارد توضیح روایت شده و «بیان» به معنای توضیح است، در حالی که مترجم شبهه ساز، جمله «بیان» را این گونه معنى کرده که «روشن است که...» و به امام نسبت داده است!

ج) روایت از امام صادق(ع) است که به اشتباه به امام حسین(ع) نسبت داده شده است! کسی که اندک آشنایی با روایات داشته باشد، می‌داند که مراد از «ابی عبدالله» در روایات به صورت مطلق، امام صادق(ع) است، نه امام حسین(ع(.

د) قسمت پایانی متن فوق [از جمله: «سوء رأی الثانی» به بعد] رفتار خلیفه دوم با اسیران فارس نقل شده که مترجم این بخش را هم به عنوان حدیث از امام حسین نقل کرده، از همه بدتر این که بخشی از آن را حذف کرده که مربوط به ادامه نقل است. ادامه این نقل اعتراض امیرالمؤمنین علی(ع) است به رفتار خلیفه دوم. حضرتش خطاب به خلیفه دوم می‌فرماید: «پیامبر فرموده کریمان هر قومی را احترام کنید، هرچند مخالف با شما باشند. این جماعت عجم حکیمان و کریمان هستند که آغوششان را با تسلیم به روی ما گشوده و اسلام را قبول کرده‌اند و من حق خودم و بنی هاشم را از آنان بخشیدم.»

ابتداترجمه غلط و مغرضانه ای که از این حدیث شده است می آوریم و سپس ترجمه صحیح ان را ذکر می کنیم تا تفاوت این دو ترجمه روشن شود.

در ترجمه ایشان آمده است: «ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتراست. ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشانرا بفروش رسانید و مردانشانرا به بردگی و غلامی اعراب گماشت.»

هم چنان که در این ترجمه ملاحظه می کنید:

 اولا کلمه عجم به ایرانی ترجمه شده است که این نوع ترجمه در نوع خودش بی نظیر است زیرا هیچ لغت شناسی تا به حال عجم را به ایرانی ترجمه نکرده است. در مورد معنای واژۀ عجم در پایین توضیح خواهیم داد.

ثانیا عبارت «روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتراست...» جزء حدیث نیست و به عنوان شرح وتوضیح نویسنده کتاب نسبت به حدیث می باشد ولی ایشان فکر کرده است که جزء حدیث است و همه را یک جا ترجمه کرده است.

اما ترجمه صحیح حدیث این است که: "امام صادق(ع) فرمود: «ما قریش هستیم و شیعیان ما عرب هستند و دشمنان ما عجم»"! و قسمتی که بعد از آن آمده، و شبهه ساز آن را با «روشن است که...» مطرح می کند، جزئی از حدیث نیست و سخنی است که کاتب نوشته است، و البته نظر نویسندۀ کتاب مناقب هم نیست و چنانکه در ادامه توضیح خواهیم داد، در اینجا نیز این شبهه ساز محترم(!) تحریف کرده اند.

یعنی شیعیان ما از عربند و دشمنان ما از غیر عرب، ودر واقع عرب ستایش شده کسی است که از شیعیان ما باشد و [شیعیان ما] اگر چه غیر عرب باشند ممدوح و مورد ستایش هستند و غیر عرب مذموم کسی است که دشمن ما باشد [و دشمن ما] اگر چه عرب باشد مذموم است."

یعنی این که : شیعیان ما ممدوح و مورد ستایشند چه عرب باشند چه غیر عرب و دشمنان ما مذمومند چه غیر عرب باشد و چه عرب.

 

ثانیاً در مورد اینکه نقل شده است که «ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشانرا بفروش رسانید و مردانشانرا به بردگی و غلامی اعراب گماشت.»

  در مناقب نقل شده است: وقتی اسیران فارس را به مدینه آوردند، خلیفه دوم خواست زنان آنان را بفروشد و مردان آنان را برده عرب قرار دهد و قصد داشت که ناتوانان از طواف را مانند مریض، ضعیف و پیران را بر دوش آنان نهد، امیر المؤمنین(ع) به فرمود: "پیامبر خدا(ص) فرمود: «کریم هر قومی را احترام کنید، هرچند دشمن شما باشد و این جماعت فارس، حکیمان و کریمان هستند که آغوش خود را با تسلیم برای ما گشوده و مایل به اسلام شده‌اند؛ و من سهم خودم و بنی هاشم را از آنان بخشیدم»".(۱)

  این ترجمه صحیح را با ترجمه ناقص و سراسر غلط و مغرضانه ای که از این عبارت داده شده مقایسه کنید: ایشان رفتار بد خلیفه دوم را این طور ترجمه کرده است: «روشن است که ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشانرا به فروش رسانید و مردانشانرا به بردگی و غلامی اعراب گماشت.»

اوّلاً این عبارت از حدیث امام حسین یا امام صادق(علیهما السّلام) نیست و گزارشی است که نویسنده کتاب مناقب از رفتار خلیفه دوم ارائه می دهد.

ثانیا معنای عبارت این نیست که «ایرانی ها باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشانرا به فروش رسانید و مردانشانرا به بردگی و غلامی اعراب گماشت» بلکه معنایش این است که خلیف دوم تصمیم داشت چنین کاری انجام دهد که امام علی شدیدا با وی مخالفت کرد و چنین حادثه ای اتفاق نیفتاد و بین این دو گزاره اختلاف زیادی وجود دارد زیرا بین جمله خبری و انشایی تفاوت وجود دارد، آن چه در کتاب مناقب امده است این است که خلیفه دوم می خواست چنین کاری انجام دهد در صورتی که آن چه مغرضانه ترجمه غلط شده آن است که خلیفه دوم گفته ایرانی ها را باید دستگیر کرد و ضمناً آنقدر مغرض بوده است که به جای خلیفۀ دوم نام امام حسین را می آورد!

 

ثالثاً روایات فراوانی در مدح عجمان و به خصوص ایرانیان آمده است که یکی از آنها روایتی است که در ابتدای این متن آمده است ولی متاسفانه مغرضانه آن را حذف کرده اند .

  امام صادق می‌فرماید: «اگر قرآن بر عجم و غیر عرب نازل می‌شد، عرب به آن ایمان نمی‌آورد،‌ و قرآن بر عرب نازل شد و عجم به آن ایمان آوردند و این فضیلتی است برای عجم.»

  در صفحه 166 همین کتاب حدیثی است به نقل از کتاب غیبت نعمانی از امیر المومنین علیه السلام که فرموده اند: گویا عجم ها را می بینم که در مسجد کوفه چادر بر پا کرده اند و به مردم قرآن می آموزند به همان ترتیبی که در واقع به پیامبر نازل شده است...

  هم چنان که ملاحظه می کنید بر فرض این که عجم به معنای ایرانی باشد، امام از ایرانیان تعریف کرده است که اینها دارای تعصبات قومی نیستند و به قرآنی که عربی نازل شده است ایمان آوردند ،گذشته از این که در هیچ روایتی نکوهش ایرانیان نیامده، چنین چیزی با قرآن و روح تعالیم پیامبر (که می‌فرمود: «هیچ عربی را بر عجم فخر نمی‌باشد و گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست») سازگار نیست.

 

  رابعاً حدیثی که از امام صادق نقل شد (همان گونه که در توضیح مرحوم شیخ عباس قمی از مرحوم مجلسی نقل شده) منظور این نیست که عجم دشمنان اهل بیت هستند، بلکه ترجمه صحیح این است که دشمنان ما عجم هستند، یعنی هر کس دوست ماست عرب است، گرچه عجم باشد و هر کس دشمن ماست، عجم و بیگانه است.

  واژه عجم در لغت بار منفی دارد و مراد از آن کسی است که از بیان مراد خود گنگ است. هرچند به ظاهر عرب باشد. در روایات دیگری نیز تأیید این برداشت از روایت موجود است، از جمله در روایتی از امام صادق آمده است:‌«شعیان ما عرب هستند و سایر مردم اعرابی [بادیه نشین و بیگانه از تعالیم اسلام]اند»(۲).

در روایت دیگر می‌فرماید: «مؤمن عرب است، چون پیامبر او و کتابی که بر وی نازل شده است، عربی است»(۳).

 

  خامساً نکته ای که نباید مورد غفلت قرار بگیرد آن است که واژه «الممدوح» در "العرب الممدوح " و «المذموم» در "العجم المذموم" صفت‌اند و نه خبر، بنابراین نویسنده کتاب در صدد این نبوده است که بگوید عرب خوب است و عجم بد است، بلکه در مقام شرح حدیث گفته است: منظور امام از عربی که مورد ستایش واقع شده شیعیان هستند اعم از این که عرب باشند یا خیر و منظور از عجم مذموم آن نیست که عجم مورد مذمت قرار گیرنند و منظور امام این بوده است که دشمنان شیعه غیرعرب محسوب می شوند چه به زبان عربی صحبت کنند یا خیر.

ومتاسفانه این فرد که در صدد انتشار این حدیث بوده است نتوانسته است فرق بین صفت و خبر بفهمد.

به نظر می‌رسد تهیه کنندگان و منتشر کنندگان این مطالب اهداف خاصی را دنبال کرده، شتابزده در صدد ایجاد شکاف و تفرقه میان مسلمانان هستند. در این راه حاضرند دست به هر کاری بزنند و هر تحریفی را انجام دهند که یک نمونه آن همین چند سطر بود که در آن چندین اشتباه وجود دارد و پایان آن اشتباهی است که در سطر آخر نام کتاب شده که دقیق نوشته نشده و به جای مدینة الحکم و الآثار، مدینة الأحکام و الآثار نوشته شده و مجلد آن هم آدرس دهی نشده که جلد دوم است.

 

سلام خدا بر حسین، آن امام شهیدی که دشمنانش هرگز چیزی جز دروغ، برای محکوم نمودنش، نداشته و نخواهند داشت.

 

  از دشمنان اسلام سپاسگذارم، که با ما ثابت می کنند که هیچگونه ایراد حقیقی وجود ندارد که بخواهند به اسلام وارد کنند و دلایلشان علیه اسلام، یک مشت دروغ و تحریف حقیقت است.

 

منبع مقاله: مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی

 

رده بندی موضوعی: پاسخ به شبهات سیرۀ معصومین

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ سفینه البحار، ج 2، ص 165.

۲ـ کافی، ج 8، ص 166.

۳ـ بحار، ج 64، ص 171.

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

این صفحه یک صفحۀ جانبی از وبلاگ است. جهت دیدن صفحه اصلی وبلاگ، اینجا کلیک کنید.

 

«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ  أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ  وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب‏»

(سوره زمر، آیه 18و17)

«پس بندگان را بشارت ده! همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند»

 

  قوم به نزدیکی سرزمین مقدّس رسیده بودند. قرار بود به آن شهر وارد شوند، ولی مشکلی وجود داشت، در آن شهر قومی زورمند ساکن بودند. قوم به موسی(ع) رو کرده گفتند: «ای موسی، در این شهر قومی زورمند هستند، ما تا زمانی که از آن خارج نشوند، وارد آن نخواهیم شد و اگر خارج شوند، ما وارد خواهیم شد.» دو مرد از پرهیزگاران، که گویا موسی(ع) و برادرش هارون(ع) بودند، گفتند: «شما وارد دروازه شهر شوید. چون وارد شوید، پیروز خواهید شد. اگر مؤمن هستید، به خدا توکّل کنید.» ولی قوم به موسی گفتند: «ای موسی! ما هرگز به آن وارد نخواهیم شد، تا وقتی که آنها در آن هستند، تو و پروردگارت بروید و بجنگید. ما اینجا نشسته ایم.» جای تعجّب بود. مگر مردم معجزات موسی(ع) را ندیده بودند؟ مگر موسی(ع) به اذن خدا، آنها را از میان دریای شکافته شده، عبور نداد؟ چرا با وجود این همه نشانه و اعجاز، هنوز لغزش دارند؟ موسی(ع) گفت: «پروردگارا! من تنها اختیار خودم و برادرم را دارم. میان ما و این جمعیت گناهکاران، فاصله انداز.» پس خداوند فرمود: «[اين سرزمين]، تا چهل سال بر آنها ممنوع است، پيوسته در زمين، سرگردان خواهند بود و در باره اين جمعيّت گنهكار، غمگين مباش‏![۱]»

 

  هوا تاریک بود. در باغ جتسیمانی، عیسی(ع)، مسیحای موعود بنی اسرائیل، که قرنها بود، موحّدین جهان آرزوی آمدنش را داشتند، با چند تن از حواریونش تنها مانده بود و مأموران رومی و روحانیان یهود به دنبال دستگیری و کشتن وی بودند. به راستی عجیب بود. مسیح(ع) برای این مردم معجزه کرده بود. عیسی(ع) به اذن خدا، مرده زنده کرده بود و مریضانشان را شفا داده بود. با وجود این همه نشانه و اعجاز، چرا مردم گرد عیسی(ع) را خالی کرده اند؟ چرا حالا که سران یهود و سربازان رومی به دنبال عیسی(ع)، هستند، او را تنها گذاشته اند؟ خداوند به عیسی فرمود: «من تو را برمى‏گيرم و به سوى خود، بالا مى‏برم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك مى‏سازم و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار مى‏دهم سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى مى‏كنم[۲].» بنی اسرائیل مردی را دیدند که پنداشتند او عیسی(ع) است. در دادگاه هر کس سؤالی از او پرسید، بی پاسخ ماند یا اینکه پاسخی بی ربط دریافت کرد. او را زدند، به صورتش تف انداختند و سپس به وی شلاقش زدند و با پافشاری یهودیان، به صلیبش کشیدند و دفنش کردند. دو روز بعد(و نه سه روز بعد!)، عیسی(ع) بر مردانی از قوم ظاهر شد و مدّتی را با ایشان ماند، و کسی ادعا نکرده است که از او شنیده باشد که بگوید به صلیب رفته است یا کشته شده است. خداوند فرمود: «نه او را كشتند، و نه مصلولبش نمودند لكن امر بر آنها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى‏كنند و قطعاً او را نكشتند[۳].» نتیجه چه شد؟ افسانه های شرک وارد مسیحیت شد: عیسی(ع) را نیز خدایی دانستند که برای نجات ما به زمین آمده است و کشته می شود و بدین ترتیب خود را فدای ما می سازد، و چند روزی بعد توسّط پدرش که در آسمان است، زنده می شود و به آسمان می رود؛ باوری که هیچ زمینه و اساسی در دینی که مسیحیت باید راه آن را ادامه بدهد، یعنی یهودیت، ندارد، ولی در ادیان شرک و بت پرستی سرزمینهای اطراف به خوبی دیده می شود! مدّتی دیگر بدعتی دیگر هم وارد شد: تثلیث؛ مخلوطی از الهیات توحیدی یهود و الهیات مشرکانه و منحطّ جهان کفر: خدایی یکتا، ولی سه گانه. خداوند می فرماید: « از كسانى كه ادّعاى نصرانيّت داشتند(مسیحیان که ادعای یاری مسیح را داشتند)، پيمان گرفتيم ولى آنها قسمت مهمّى را از آنچه به آنان تذكّر داده شده بود، فراموش كردند. از اين رو در ميان آنها، تا روز قيامت، عداوت و دشمنى افكنديم. و خداوند، آنها را از آنچه انجام مى‏دادند، آگاه خواهد ساخت[۴]

 

  روز عاشورا بود. یک لشگر چند ده هزار نفری، در برابر یک میر و هفتاد و دو مرد، ایستاده بودند. این سو حسین(ع) و آن سو دژخیمان اموی. حسین(ع) را بین دو انتخاب آزاد گذاشته اند: یا با یزید بیعت کند یا سرش بریده شود! و حسین(ع) فرمود: «هیهات منّا الذّلة»(هرگز از ما ذلّتی نخواهد بود). جالب اینجاست که مردمان کوفه خود به حسین نامه نوشته بودند که بیا و اگر نیایی، خودت باید در قیامت پاسخ جدّت را بدهی. مردم کوفه، هم حکومت آل محمّد(ص) را دیده بودند و هم حکومت آل امیه را! هم عدالت علی(ع) را دیده بودند، و هم قساوت زیاد را. اتفاقاً به همین خاطر بود که برای حسین(ع) نامه نوشته بودند و او را به سوی خود فراخوانده بودند و همه چیز «به ظاهر» خوب بود، تا وقتی که پسر زیاد نرسیده بود! روز عاشورا بود. ولی مسلمانان که همین چند ده هزار نفر سپاه شام و کوفه نبودند. میلیونها مسلمان در اقصی نقاط جهان اسلام، حاضر بودند. پس چرا حسین(ع) فقط 72 یار دارد؟ مسلمانان دیگر هم بیکار نیستند! گروهی دارند برای سیر کردن زن و کودک، کار می کنند و عرق می ریزند! گروهی گروهی به عبادت مشغولند! گروهی از جنگ خسته هستند! گروهی اصلاً از ماجرا بی خبرند(!) و خلاصه هر کسی بهانه ای دارد، برای اینکه حسین(ع) را در برابر دژخیمان اموی تنها بگذارد. نتیجه چه شد؟ قدرت در دست ظالمان باقی ماند و ظالمی از پس ظالم دیگر به قدرت رسید و جهان اسلام را روز به روز از اسلام دورتر کرد. برای مردم کوفه البته عوارض بدتری داشت، زیرا دیری نپایید که آنانی که بر حسین ترجیحشان داده بودند، حجاج بن یوسف را بر سرشان گماردند، تا با جنایتهایی تاریخی، زیاد و ابن زیاد را روسفید گرداند.

 

آیا درسهای تاریخ تکراری نیستند؟ از دو حال خارج نیست: یا فهم درسهای تاریخ سخت است، و یا اینکه ما بی توجّه هستیم.

 

***

 

  عید سال 1386، برای اوّلین بار با مطلبی روبرو شدم که علیه اسلام بود. مطلبی علیه امام حسین(ع)، با بی ادبانه ترین کلمات و عبارات، و تحریف آشکار حقایق. هر چند دو سالی می شد که به اینترنت می آمدم، ولی با اینگونه مطالب برخورد نکرده بودم. در سطح جامعه چند نفری را دیده بودم که اظهار بیدینی میکردند، ولی خب آنها با نویسندۀ این مطلب فرق داشتند، سرشان به کار خودشان بود و آشکارا، به عقاید مسلمانان توهین نمی کردند و به نقد اسلام هم نمی پرداختند، پس من هم نیازی به بحث و جدل با آنها نمی دیدم، هر چند گاهی با آنها بحثهایی می کردم. ولی این مورد، یک مقاله یا بهتر بگویم یک فحش-نامه بود. به هر حال یک بیدین، در محیط اینترنت که کمتر کسی می تواند مانع او شود، بهتر درون خود را بروز می دهد. چند مقاله از آن سایت خواندم، و از آن همه تحریف حقیقت که در مورد اسلام روا داشته بود، شگفتزده شدم. هر چند در آن زمان نسبت به این زمان، دانش خیلی کمتری داشتم و البته الان هم سواد ناچیزی دارم، ولی باز فهمیدم که این مطالب بی پایه هستند. نکته جالب در آن سایت این بود که سعی می کرد ایران باستان را در برابر اسلام قرار بدهد، و از افراد بخواهد که «دین عربها را ترک کنند»، غافل از اینکه اسلام ربطی به اعراب ندارد و ما به خاطر حبّ و بغضهای ملّی و ناسیونالیستی نیست که به اسلام ایمان داریم، بلکه بخاطر دلیل و برهان است.

  با فاصله بسیار کمی یک وبلاگ را در میهن بلاگ دیدم که ضدّاسلام مطلبی داشت. البته من در بخش کامنتها جواب خیلی کاملی به او دادم که نویسنده پستش را حذف کرد، ولی باز مطالب حجیم دیگری را که بعداً فهمیدم از روی سایتهای الحادی کپی برداری کرده است، را روی وبلاگش گذاشت، ضمن اینکه در نهایت متوسّل به توهین به من شد و یکی دو نفر از همفکرانش هم آمدند و در کامنتها به من توهین کردند. آنجا بود که فهمیدم بهتر است در وبلاگهای این افراد فعالیت نکنم. در مقابل تصمیم گرفتم که هم خودم نه به صورت مستقیم بلکه به صورت غیرمستقیم با اینجور افراد برخورد کنم، و هم از نویسندگان وبلاگهای مذهبی، بخواهم که سعی کنند با این هجمه ها مقابله کنند. ولی اینجا بود که فهمیدم نه کار غیرمستقیم جواب می دهد، زیرا هجوم دشمنان اسلام مستقیم بود و نه روی وبلاگنویسهای مذهبی می شود حساب کرد، زیرا اکثرشان فقط یک سری مطالب را از این طرف و آن طرف می آوردند و از آن بالاتر سعی می کردند، خودشان را به دردسر بحث با اینگونه افراد نیندازند.

 

  اینجا بود که من از تابستان 86، تصمیم گرفتم، وارد عرصه وبلاگنویسی با هدف پاسخ دشمنان اسلام بشوم. مرحله به مرحله با پیشرفت کار، سطح اطلاعات و قدرت بحث و در نتیجه سطح مقالات و تنوع موضوعات بهتر و بهتر شد و بحمدالله بارها شاهد این بوده ام که دشمنان اسلام در برابر منطق من شکست خورده اند و متوسّل به فحش دادن شده اند. از بحثهای جدلی و ضعیف اوّلیه، به پاسخهای قدرتمند و تمام کننده رسیده ایم و این به معنای آن است که من توانستم با چندین سال تلاش مانعی در برابر مخالفان اسلام باشم و سطح اطلاعات خودم را بالا ببرم، و به وظیفه هر مسلمانی مبنی بر تحقیق در دین، عمل کرده باشم.

 

***

 

  امّا غرض از این مقدّمات این بود که امروز اسلام تحت شدیدترین هجومهاست، همانطور که زمانی رهبران بزرگ دین تنها مانده بودند، امروز اصل دین تنها مانده است و مدافعان بسیار کم هستند. دشمنان اسلام، هر چند مانند آن سپاه چند ده هزار نفری بنی امیّه، در اقلّیت هستند، ولی من در بین برادران و خواهران مسلمان، همکاری ناچیزی می بینیم، تا جایی که در محیط اینترنت، به نظر می رسد که همانطور که موسی(ع) و عیسی(ع) و حسین(ع)، تنها مانده بودند، امروز هم اسلام، تنها مانده است. البته همانطور که آن روز نیز ایمانداران کم نبودند، امروز هم افراد ایماندار کم نیستند، بلکه زیاد هم هستند، ولی مثل همان روزها که هر کسی برای یاری نکردن عیسی(ع) و موسی(ع) و حسین(ع)، بهانه و دلیلی داشت، امروز هم اکثر برادران و خواهران مسلمان، به جای فعالیت بهانه می آورند. قبول دارم که برخی فعالیت دارند، ولی اکثریت برادران و خواهران گویی در خواب هستند.

 

  هر کس ظاهر اینترنت را نگاه کند، ممکن است دچار توهّم بشود که شاید در وبلاگستان فارسی، مسلمانها در اقلّیت هستند! و اتفاقاً این توهّم برای برخی از بیدینها هم به وجود آمده است و همه را به کیش خود می پندارند. ولی حقیقت امر این است که اکثر بچّه مسلمانهای ما، «احساس مسئولیت» ندارند، ولی دشمنان اسلام، احساس مسئولیت میکنند. حتی اگر سواد نداشته باشند، حتی اگر هزار تا کار و زندگی داشته باشند، حتی اگر درسشان عقب مانده باشد، باید بیایند و شده شبی نیم ساعت اسلام را بکوبند، تا به کفر خدمت کرده باشند. در مقابل بچه مسلمانها، در وبلاگهایشان به فکر عکس این بازیگر و آن فوتبالیست، یا نوشتن دلنوشته و متنهای عاشقانه و سیاسی، هستند. در چترومهای اینترنتی هم فقط برای دوستیابی و موزیک و بحثهای الکی و این جور چیزها می روند. پس در یک کلام دشمن بیدار است، و دوست غافل و شاید خواب. یاد آن حرف علی(ع)، با نقل به مضمون، می افتم که فرمود: حاضرم ده از تن از شما را بدهم و یک تن از یاران معاویه را بگیرم و نیز فرمود: آنها در باطل خود استوارترند تا شما در حقّتان.

 

  جالب است که وقتی برای برخی از این دوستان از وضع موجود می گوییم، هر یک بهانه ای دارد! یک نفر اصلاً وقت ندارد! یک نفر درس دارد! یک نفر کار دارد! یک نفر سواد فعالیت را ندارد! یک نفر اعتقاد دارد که مقابله با این افراد کار ما نیست! یک نفر می گوید بگذار امام زمان(عج) بیاید، جواب تمامشان را می دهد!! یک نفر می گوید آنها که قانع نمی شوند!!!

 

من خدمت این دوستان سه نکته عرض می کنم و دیگر حرفی ندارم:

 

اوّل: دوستان! به نظرتان مخالفان اسلام هم مشکلات شما را ندارند؟ به نظر شما چگونه است که آنها وقت دارند و ما وقت نداریم؟ فکر می کنید آنها سواد دارند؟ خیلی از آنها، بلکه اکثرشان، سواد هم ندارند، ولی سعی می کنند حرف بزرگان خودشان را یاد بگیرند و در مجامع مختلف تکرار کنند، آیا شما این کار را هم نمی توانید انجام بدهید؟(البته در زمینۀ پاسخ به شبهات آنها، و نه سخنانی که ربطی به مقابله با آنها نداشته باشد.) البته من هم قبول دارم که آنها قانع نخواهند شد، ولی اگر با کار آنها مقابله نکنیم، افراد ناآگاه را به سوی اباطیل خود، جذب خواهند کرد.

  دوستان! برادران و خواهران مسلمان! کسانی که از اسلام دفاع می کنند، بدون اینکه هیچ پاداش دنیوی در انتظارشان باشد و من نیز آرزو دارم، روز قیامت یکی از آنها شمرده شوم، مثل شما کار و زندگی دارند و از ابتدا همه چیز را نمی دانسته اند. باید وقتی مشخص را به صورت منظم قرار بدهید تا به کارهای مهمتان هم برسید، فعالیت وبلاگی کنید، ذره ذره مطالعه کنید تا آمادگی پیدا کنید. مقالات مربوط به پاسخ به شبهات و سایتها و کتابهای مربوطه را مطالعه کنید، تا با روش پاسخگویی و پاسخ شبهات معروف، آشنا شوید.

 

دوم: به یاد داشته باشید که زمانی که مسیح(ع) در باغ جتسیمانی با معدودی از حواریونش تنها ماند و زمانی که حسین(ع) در کربلا با 72 یار حقیقی تنها ماند و زمانی که موسی(ع) تنها برادرش را به یاری خویش دید، مدعیان ایمان زیاد بودند، ولی اهل عمل نبودند و همگی بهانه هایی داشتند. آنها عبرت امروز ما هستند، اگر عبرت نگیریم، بدون شک وضعمان در قیامت از آنها بدتر خواهد بود.

 

سوم: کسانی که امور دنیوی خویش را از دفاع از دینشان مهمتر می دانند، یادشان رفته است که یاران امام حسین(ع) که شهید شدند، برای امام حسینی شهید که شدند که خودش بخاطر دفاع از دین شهید شد(امام فرمودند هدفشان از قیام زنده کردن سنّت جدّشان رسول الله و امر به معروف و نهی از منکر است). دشمنان مسیح(ع) به این خاطر قصد جان مسیح(ع) را کردند که مسیح(ع) در حال نشر دین بود. امروز اصل دین را این خبیثان و فحّاشان و هتّاکان، هدف قرار داده اند. این بدان معناست که وظیفه ما خیلی بیشتر است و اگر کمکاری کنیم، به نظر من می رسد که از کسانی که حسین(ع) و مسیح(ع) و موسی(ع) را تنها گذاشتند، بدتر خواهیم بود.

 

  یادمان باشد که از کمکاری بچه مسلمانهاست که بیدینها این همه خودشان را تبلیغ می کنند و با اسلام می جنگند و مسلمانها را نیز به سوی خویش دعوت می کنند و افرادی ناآگاه جذبشان می شوند و به محض جذب شدن، در کنار آنها به دشمنی با اسلامی می پردازند. از کمکاری بچه مسلمانهاست که کسانی که در هشت سال دفاع مقدّس یک گام برای دفاع از ایران برنداشتند که هیچ، گاهی هم با دشمن همکاری کردند، دم از وطن پرستی می زنند و وقاحت و پررویی را به جایی می رسانند که می گویند: هیچ مسلمانی ایرانی و هیچ ایرانی ای مسلمان نیست!!! از کمکاری بچه مسلمانهاست که دشمنان اسلام، آنقدر پررو می شوند که مسلمانها را تحقیر می کنند و آنها را موجوداتی به دور از تمدّن و وحشی خطاب می کنند. از کمکاری بچه مسلمانهاست که دشمنان اسلام، برای ما ادعای منطق داشتن می کنند و در این توهّم هستند که کسی را توان جواب دادن به آنها نیست.

 

رده بندی موضوعی: اندیشه کنیم

 
 
 
 
 

[۱] بر اساس آیات 21 تا 26 سوره مائده از قرآن کریم.

[۲] قرآن، سوره آل عمران، آیه 55.

[۳] قرآن، سوره مائده، آیه 157.

[۴] قرآن، سوره مائده، آیه 14.


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:حضرت موسی, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

دكتر حسینی قزوینی

  اساس کار این تارنگار دفاع از کلیّت اسلام بوده و هست و قصد ما بیشتر از هر چیز از بین بردن اختلافات بین شیعه و سنّی است، ولی چه میشود کرد که برادران اهل سنّت و وهابیون، همه ساله در ایّام فاطمیه انتشار به شبهاتی مبنی بر اینکه «شهادت حضرت زهراء(س) افسانه است» و «شهادت حضرت فاطمه(س) هیچ سندی ندارد». پس لازم است که به این عزیزان گوشزد شود که هر چند ما تمایلی به اینکه این مسائل را همه روزه مطرح کنیم نداریم، ولی این مطلب سند دارد و بدون سند نیست. در ادامه بخشهایی از فرمایشات «دکتر حسینی قزوینی» را در مناظره با شبکۀ المستقله، خواهید خواند که نشان میدهد که شهادت حضرت زهراء افسانه نیست.

***

 در رابطه با قضیه حضرت زهراء سلام الله علیها كه چند شبی است ‌در شبكه المستقله مطرح می‌شود باید عرض كنم كه: اعتقاد به شهادت آن بانوی بزرگوار مطلب جدیدی كه مولود امروز مذهب شیعه و از دست‌ساخته‌های آنان و یا اختراعات متأخرین باشد نیست، بلكه این قضیه‌ای است ریشه‌دار در تاریخ.

شیعه از دیر زمان معتقد بوده است كه فاطمه زهراء سلام الله علیها مظلومه و شهیده از دنیا رفته است، و به همین سبب از صد‌ها سال قبل، هم‌زمان با سال‌روز شهادت آن بانو در مساجد و حسینیه‌های خود اقامه عزاء می‌نموده‌ است، و به هیچ‌وجه شیعه در أثناء اقامه ماتم برای حضرت فاطمه سلام الله علیها به شتم و سبّ صحابه نمی‌پرداخته‌اند.

عزاداری حضرت زهرا(س) به معنای اهانت به خلفا و اصحاب نیست

  از برادران عزیز و بینندگان محترم می‌خواهم تا به برنامه‌های شبكه‌های تلویزیون ایران كه در حقیقت همه مجالس عزای حضرت فاطمه سلام الله علیها در ایران را در بر می‌گیرد، توجه داشته باشند و آن را مشاهده كنند، مخصوصاً مجالسی كه در بیت مقام معظم رهبری آیت الله خامنه‌ای پخش می‌شود. كه می‌بینید در آن‌ها هیچ اثری از سب و شتم صحابه نیست، و حتی این كه قاتل حضرت فاطمه سلام الله علیها چه كسی بوده و چه كسی به آن حضرت اهانت كرده است ذكری نمی‌شود، و در منابر ما فقط با تكیه بر روایاتی كه بر گرفته از میراث شیعه از امام علی بن أبی طالب سلام الله علیه است به بیان مظلومیت حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌پردازند – كه إن شاء الله كلام علی بن أبی طالب در نهج البلاغه را ذكر خواهم كرد – و یا به ذكر كلمات امام حسین سلام الله علیه در كافی و یا امام كاظم سلام الله علیه در باره شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌پردازند بدون آن كه بنا باشد روی قاتل آن حضرت و یا سبب شهادت تكیه‌‌ شود.

تأكید بر لزوم رعایت احترام اهل سنت و خودداری از اهانت

  بینندگان عزیز و حاضران محترم در برنامه! همان‌گونه كه در برنامه قبل هم تذكر دادم، بنا و رویه ما بر این است كه ـ نستجیر بالله ـ مطالبی را بیان نكنیم كه موجب اهانت به صحابه شود؛ و در طول این مدت دو سالی كه هر هفته در شبكه سلام برنامه داشته‌ایم قبل از هر برنامه بر این نكته تأكید ورزیده‌ایم كه هر‌گونه اهانت به اهل سنت و عقائد آن‌ها را گناه نابخشودنی می‌دانیم و من همواره این عبارت را تكرار می‌كنم كه: «حتی اگر كلمه‌ای سهوا یا از روی خطا بر زبان من جاری گشت و از آن بوی اهانت استشمام می‌شود من از برادران اهل سنت عذر می‌خواهم.»

اما اهانت چیزی است و نقل اخبار و وقایع تاریخی چیز دیگر، ما همیشه وقایع تاریخی را بدون این‌كه مثلاً بگوییم: این وقایع چنین و چنان است و یا این كه ما به آن اعتقاد داریم یا نداریم نقل می‌كنیم.

 

اشاراتی که در منابع شیعی وجود دارد

   اما نسبت به آن‌چه كه جناب دكتر هاشمی در رابطه با قضیه شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها یا مظلومیت آن حضرت گفتند: كه آیا از زبان حضرت علی بن أبی طالب در نهج البلاغه كلامی صادر شده یا نه؟ باید به عرض برسانم:

بعضی از برادران عزیز حاضر در استودیو گفتند: این قضیه در كتاب نهج البلاغه نیست. در حالی كه این كلام حضرت در نهج البلاغه‌های گذارده شده در اینترنت و در تمام نهج‌البلاغه‌های دنیا در هر كتاب‌خانه‌ای خطبه 202 وجود دارد كه امیر المؤمنین سلام الله علیه در باره وفات فاطمه زهراء سلام الله علیها این‌گونه فرموده است:

«فلقد استرجعت الودیعة وأخذت الرهینة، أما حزنی فسرمد و اما لیلی فمسهّد فأحفها السؤال واستخبرها الحال»

روایت شده این سخن را امام علیه السلام‌ در كنار قبر فاطمه علیها سلام، سیده زنان جهان، به هنگام دفن او و خطاب به پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بیان نموده است: [اى پیامبر!] امانتى كه به من سپرده بودید هم اكنون باز گردانده شد و گروگان باز پس گرفته شد، اما اندوهم همیشگى است و شبهایم همراه بیدارى است سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گیر....(نهج البلاغه، خطبه202)

این حزن به چه معناست؟ یعنی حزن من به خاطر وفات یا شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها و این‌كه شبهایم تا زمانی كه خداوند مرا به تو ملحق كند همراه بیدارى است. این كلمات خطاب به رسول خدا صلى الله علیه و آله صادر شده است. بعد از آن عرض می‌كند: به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امتت در ستم كردن به وى اجتماع كرده بودند، سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گیر. وضع این چنین است در حالى كه هنوز فاصله‏اى با زمان حیات تو نیفتاده و یادت فراموش نگردیده.

 این یعنی اجتماع امت بر ظلم حضرت فاطمه و به شهادت رساندن او فأحفها السؤال واستخبرها الحال (سر گذشت وى را از او بى‏پرده بپرس و چگونگى آن را از وى خبر گیر). این در حالى كه هنوز فاصله‏اى با زمان حیات تو نیفتاده و یادت فراموش نگردیده.

این‌ها كلمات أمیر المؤمنین علیه السلام‌ در نهج البلاغه خطبه 202 است.

امام حسین سلام الله علیه این قضیه را از پدر بزرگوارش امیر المؤمنین سلام الله علیه در كتاب كافی، جلد اول، ص 458 نقل می‌كند.

هم‌چنین این قضیه را محمد بن جریر طبری(مورّخ سنّی) از امام حسین علیه السلام در دلائل الامامه، ص 138، و شیخ مفید در كتاب أمالی، ص 282 نقل می‌كنند.

اشاراتی که در منابع اهل سنّت و جماعت وجود دارد

1.قضیه شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها مختص به مصادر شیعه نمی‌شود، بلكه بعضی از علماء اهل سنت مانند: جوینی متوفاى سال 730 هـ كه استاد ذهبی كه از اركان علم رجال است نیز نقل كرده اند.

معرفی شخصیت جوینی:

ذهبی(از بزرگان اهل سنّت) در باره استاد خود می‌گوید: «الإمام المحدث الأوحد الأكمل فخر الإسلام.» (او امام و از ممتاز‌ترین و كامل‌ترین محدثین و مایه افتخار اسلام بود.)این عبارت ذهبی در حق استادش جوینی است. كتاب تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1505.

متن روایت:

جوینی در كتابش از رسول الله صلى الله علیه واله وسلم نقل می‌كند:

أنه لما رأى فاطمة دخلت على بیته قال: لما رأیتها ذكرتُ أو ذُكرتُ ما یصنع بها بعدی، كأنی بها یعنی كأنی بفاطمة قد دخل الذل بیتها وانتهكت حرمتها وغصب حقها ومنعت إرثها وكسر جنبها وأُسقط جنینها

یعنی رسول خدا صلّی الله علیه وآله چون دیدند فاطمه وارد خانه‌اش شد، فرمود: هنگامی‌كه او را می‌بینم به یاد اتفاقاتی كه بعد از من برای او می‌افتد می‌افتم، گویی او را با چشم خود می‌بینم [یعنی فاطمه را] كه ذلت به خانه‌اش وارد شده و حرمتش مورد هتك قرار گرفته و حقش غصب و از ارثش منع و پهلویش شكسته و جنینش سقط شده است.

این عبارت جوینی أستاد ذهبی است و در ادامه می فرماید:

و هی تنادی یامحمداه فلا تجاب وتستغیث فلا تغاث فتكون أول من یلحقنی من أهل بیتی، فتقدم علی محزونة متعوبة مهمومة مغصوبة مقتولة

و این در حالی است كه او ندا می‌دهد یامحمداه! اما جواب نمی‌شنود و فریاد می‌زند اما كسی به فریادش نمی‌رسد. او اولین نفر از خاندان من است كه به من ملحق می‌شود، او به سوی من می‌آید در حالی كه محزون و خسته و مهموم است و حقش غصب گردیده و به شهادت رسیده است.

 این عبارت جوینی أستاد ذهبی در كتاب فرائد السمطین، ج 2 ، ص 34 است. همین عبارت را در كتاب امالی و كتاب كافی نیز نقل كرده است.

  قبل از بیان بعضی مطالب در مورد بحث، لازم است بگویم: برادر عزیز الحسینی كه گفتند: جوینی «حاطب لیل» بوده است، برای سخن خود هیچ منبعی ذكر نكردند تا ببینیم این عبارت از كجا و در چه كتابی آمده است؟ اضافه بر این‌كه «حاطب لیل» بودن دال بر ضعف كسی نیست؛ چون [به عنوان مثال] با وجود حاطب لیل بودن ‌ابن جریج همه بر وثاقت او اجماع دارند. كتاب الثقات، ج2، ص 695. ذهبی در باره او می‌گوید: ابن جریج حاطب لیل بوده است. سیر أعلام النبلاء، ج6، ص 331.

 

و اما قضیه هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها نیز مختص به كتاب‌های شیعه نیست و ما از همه برادران عزیز حاضر در استودیو می‌خواهیم كه برای مطالبی كه در كتاب‌های برادران اهل سنت ما پیرامون این قضیه نقل می‌شود فكری بكنند.

2. قضیه هجوم را حتى ابن تیمیه حرانی، امام وهابیت نیز نقل نموده است. او در كتابش منهاج السنه ج 4، ص 220 می‌گوید: او(یعنی عمر بن خطاب) «كبس البیت» یعنی: به خانه حضرت فاطمه هجوم برد تا ببیند آیا در آن‌جا چیزی از بیت المال هست تا آن را بردارند و قسمت كرده و به مستحقین برسانند.

پس قضیه هجوم به خانه حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها مسئله ثابت شده‌ای است كه حتى ابن تیمیه نیز نتوانسته آن را انكار كند(ولی آنرا به صورت تلاش برای یافتن بیت المال توجیه کرده است).

3. ابن عبد البر قرطبی در كتاب الاستیعاب، ج 3، ص 175همین قضیه هجوم را ذكر كرده است.

4.صفدی از بزرگان اهل سنت است و این قضیه را در كتاب الوافی بالوفیات، ج 5، ص347 نقل كرده و می‌گوید: «إن عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتى ألقت المحسن من بطنها.» یعنی عمر در روز بیعت به شكم فاطمه ضربه وارد نمود تا این كه محسن از شكم فاطمه سِقط گردید.

ابن حجر عسقلانی همین قضیه را در كتاب لسان المیزان، ‌ج 1، ص 268 نقل می‌كند.

راوی موثّق و راوی دروغگو

  درباره بسیاری از راویان اهل سنت حتی بخاری(که اهل سنّت تمام روایات کتابش، صحیح بخاری را صحیح و قابل استناد می دانند) هم تضعیف ذكر شده است، و كسی كه آگاه به علم رجال اهل سنت باشد تأیید می‌كند كه راویی یافت نمی‌شود مگر این‌كه در باره او تضعیفی وارد شده باشد و حتی اگر توثیقاتی هم برای او باشد حتماً در برابر آن، تضعیفاتی هم دارد، پس اگر بنا باشد هر راوی را به خاطر این‌كه در باره او تضعیفاتی ذكر شده رها كرده و قول او را نپذیریم لازم خواهدآمد تا همه راویان حتی محمد بن اسماعیل بخاری صاحب صحیح را به خاطر این‌كه ذهبی در باره او می‌گوید: او شخصی فریب‌كار و مدلّس بوده و او را در زمره ضعفاء آورده است ترك كرده و از او هیچ روایتی نپذیریم. در این باره می‌توانید به كتاب میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 485 و المغنی فی الضعفاء، ج 2، ص 557 مراجعه كنید.

روایات صحیح در منابع اهل سنّت که اشاره به ماجرا دارد

 (توضیح: روایت صحیح، اصطلاحاً به روایتی گفته می شود که سلسله راویانی که آن را از یکدیگر نقل می کنند، مثلا حسین از حسن و حسن از علی و علی از محمد نقل می کند، همگی از دید علمای رجال، راویان موثّقی باشند)

 روایاتی که در بالا از طبری و ابن شیبه، از نویسندگان اهل سنّت نقل شد، صحیح بودند:

1. طبری در تاریخش ج2، ص 443، با اسنادش از زیاد بن كلیب روایت می‌كند:

 قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علی وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیكم أو لتخرجنّ إلى البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف، وعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.

ترجمه: عمر بن خطاب به سوی منزل علی آمد در حالی كه طلحه و زبیر و جمعی از مهاجرین نیز در خانه بودند عمر گفت: به خدا قسم! یا شما را به آتش می‌كشم یا این كه باید برای بیعت از خانه خارج شوید، در این حال زبیر با شمشیری برهنه و از نیام كشیده از منزل خارج شد و پایش لغزید و شمشیرش از دست افتاد. دیگران آمدند و به سرعت شمشیر او را گرفتند.

  جناب ابوشوارب و یا برادر الحسینی كه به این روایت إشكال كردند كه این روایت به علت وجود ضعف در سند آن از نظر سند مشكل دارد. و اگر برادر الهاشمی مایل باشند می‌توان وقت دیگری در باره راویان و سند این روایت، یكی پس از دیگری بحث كرده تا ثابت كنیم روایات مورد بحث ما در كتاب تاریخ طبری صحیح هستند. اما در باره ابن حمید كه برادر الحسینی گفتند: او شخصی كذاب و دروغ‌گو بوده است، باید عرض كنم این نظر بعضی از علمای علم رجال اهل سنت است، اما باید دید نظر دیگران در باره او چیست؟ یحیى بن معین در باره او گفته است: او ثقه است؛ هیچ اشكالی به او وارد نیست؛ راوی بسیار خوبی است.این توثیقات در كتاب تهذیب الكمال مزّی، ج 25، ص 101 و تاریخ اسلام ذهبی، ج 12، ص 425 (كه از معتبر‌ترین كتاب‌های رجالی اهل سنت به شمار می‌رود) ذكر شده است.

راوی اول در روایت تاریخ طبری: جریر بن عبد الحمید است. عجلی در باره او می‌گوید: اوكوفی و ثقه است. و ابن سعد در الطبقات الكبری در باره او می‌گوید: او ثقه و با علم فراوان بود.

راوی دوّم: مغیره است، او فرزند میثم و ثقه است و این را ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب و مزی در تهذیب الكمال، ج 2 و ج 20، ص 400.

راوی سوم: ابن حمید و او محمد بن حمید ابو عبد الله حافظ است: او را یحیى بن معین توثیق نموده است.

راوی چهارم: زیاد بن كلیب، او نیز موثق است، توثیق او را ابن حجر عسقلانی در تقریب التذهیب، ج1، ص 220 ذكر نموده است.

2. هم‌چنین قضیه هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها در كتاب المصنف ابن ابی شیبه ج 8، ص 574 نقل شده است و روایت صحیح می‌باشد و هیچ شكی در سند آن نیست، به این مطالب به صورت گذرا اشاراتی داشته باشم:

محمد بن بشر راوی، او به شهادت ابن حبان ثقه است. و هم‌چنین رازی در الجرح والتعدیل همین را گفته است.

عبید الله بن عمر، او نیز ثقه است، و نسائی او را توثیق نموده است.

و زید بن اسلم نیز ثقه است، كه ذهبی او را در سیر أعلام النبلاء توثیق نموده است.

اسلم القریشی العدوی را نیز عجلی و ابو زرعه توثیق نموده‌اند.

پس این روایت بر اساس مبانی علمای علم رجال اهل سنت، صحیح السند است. برادر عزیز ابو شوارب گفتند كه: امكان نداشته «اسلم» غلام عمر این قضیه را روایت كرده باشد، چون عمر بن خطاب شش ماه بعد از ماجرای خانه حضرت‌ فاطمه‌ سلام الله علیها او را از مكه خریده بوده است.در پاسخ باید بگویم: اوّلاً برادر عزیز! «مزّی» كه از اركان رجالی علمای اهل سنت است می‌گوید: اسلم غلام عمر زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلم را درك نموده است(تهذیب الكمال، مزّی، ج 2، ص 530). ثانیاً خریده شدن او بعد از گذشت شش ماه از ماجرای خانه حضرت‌ ز‌هراء سلام الله علیها بر این مطلب دلالت نمی‌كند كه اسلم غلام عمر شاهد این قضیه نبوده است. چون امكان دارد در زمان واقعه، او همراه با صاحب خود در مدینه بوده باشد و بعداً به ملكیت عمر بن خطاب درآمده باشد.

3. روایت بلاذری متوفاى سال 270 هـ است كه می‌گوید: إنّ أبا بكر أرسل إلى علی یرید البیعة فجاء عمر ومعه فتیلة فتلقته فاطمة على الباب؛ فقالت فاطمة: یابن الخطاب أتراك محرّقا على بابی؟ قال: نعم ذلك أقوى مما جاء به أبوك.

یعنی أبوبكر جهت بیعت دنبال علی فرستاد. عمر در حالی كه تازیانه‌ای به همراه داشت فاطمه را درب خانه ملاقات نمود؛ فاطمه گفت: ای فرزند خطاب! آیا تو می‌خواهی درب خانه مرا به آتش بكشی؟!! گفت: آری! این از آن‌چه پدرت آورد قوی‌تر است(انساب الاشراف، ج 2، ص586).

(این متون از برنامه «المكتبة الشاملة» برگرفته شده ‌است.)

اما بحث در سند روایت:

اولین راوی مدائنی است؛ ذهبی در باره او می‌گوید: او شخصی علامه و حافظ و ثابت و راست‌گو در روایاتش بوده است. و یحیى بن معین در باره او گفته است: ثقة، ثقة، ثقة.(سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج 10، ص 401).

راوی دوم: مسلمة بن محارب است كه ابن حبان در كتابش او را توثیق می‌كند.(الثقات، ج 7، ص 480).

راوی سوم: سلیمان تیمی است؛ مزّی از شعبه روایت كرده است: كسی را به راست‌گویی سلیمان تیمی ندیدم، و هر‌گاه از پیامبر اكرم روایت می‌كرد رنگش متغیر می‌شد.(تهذیب الكمال، ج 12، ص 8، شرح حال سلیمان بن طرخان تیمی). و عبد الله بن احمد از پدرش نقل می‌كند: او ثقه است. ابن معین و نسائی گفته‌اند: او ثقه است.(تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص176).عجلی گفته است: او تابعی و ثقه است.  معرفة الثقات، ج 1، ص430.

نكته مهم: در باره عبد الله بن عون كه می‌گویند: او پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلم را درك نكرده است. در این باره باید بگویم: ابن سعد در الطبقات الكبرى، ج 7، ص 198، گفته است: بكّار بن محمد، برای ما روایت نمود كه ابن عون گفته است: او همواره آرزو داشت رسول خدا صلّی الله علیه وآله را ببیند؛ اما آن‌حضرت‌ را ندید مگر اندكی قبل از وفاتش كه به این خاطر بسیار خشنود شد.از این‌رو وقتی ثابت شد عبد الله بن عون از صحابه بوده است، احتیاج به توثیق ندارد، ولی با این وجود علی بن المدینی درباره او گفته است: در بین قوم ما هم‌چون ابن عون و ایوب یافت نمی‌شود. و ابن حبان می‌گوید: او از حیث عبادت و فضل و ورع، از سادات زمان خود بوده است(كتاب الثقات، ج 7، ص 3 ـ تاریخ البخاری الكبیر، ج 5، ص 163).


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:حضرت زینب, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

 


أعوذُ بالله مِنَ الشّیطانِ الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

يُريدونَ لِيُطْفِؤُا نورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ و اللهُ مُتِمُّ نورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرونَ[1]

 

 

با عرض سلام خدمت حضرت ولی عصر، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف ،

  چنانکه خود شما بهتر می دانید، تمسخر و تحقیر مؤمنین و مقدّساتشان، روش همیشگی یاوران شیطان بوده و هست؛ چنانکه ایمان آوردن را به سفیهان و ابلهان نسبت داده و می دهند.[2] تمسخر و توهین به پیامبران الهی و معصومین، در این عصر آخرالزمان نیز به شدّت افزایش یافته است، چنانکه توهینات فراوان افراد بیدین به حضرت عیسیعلیه السّلام در غرب را شاهد هستیم.

  در ایران و کشورهای اسلامی که بیدینی سرعت رشدی در حدّ غرب ندارد، این امور معمول نشده است، و بیدینها و بیخداها سعی در عادّی کردن آن دارند. از همین جهت، به طور دائمی سعی در توهین و جسارت به مقدّسات مسلمین دارند. یکی از اموری که اخیراً از فکرهای پلید این افراد برخاسته است، جک سازی برای جدّ بزرگوار شما، امام علی النّقی الهادیعلیه السّلام است که اکنون که این را می نگارم، همانطور که آگاه هستید ماههاست که این روال ادامه دارد.

  وظیفۀ هر شیعه مقابله با این حرکت است. ولی چگونه می شود با این حرکت مقابله کرد؟ آنها شبهه و نقد علمی ارائه نمی دهند که ما بخواهیم جواب بدهیم. جک گویی و توهین و تحقیر هم از مسلمان بر نمی آید. ولی آنها مقدّساتی دارند که می توانیم در پاسخ به پرخاشگری غیرمنطقی آنها، مقدّساتشان را نقد منطقی کنیم. البته به خیال خودشان مقدّساتی ندارند، ولی اشتباه می کنند!! محور مشترک تمام این گروههای ضدّاسلام فارسی زبان که اینگونه به اسلام هتّاکی می کنند، باستانگرایی یا به عبارت دقیقتر پرستش ایران باستان مانند یک خداست، به همراه صدها توهم و خرافه که نسبت به ایران باستان دارند و حتی در اوهام خویش گمان می کنند که تمام علوم جهان از ایران باستان به در آمده است!

  ما نیز متقابلاً به نقد این بت بزرگشان، می پردازیم و نقاط ضعف شخصیتهایی که برای اینها از خدا هم بالاتر رفته اند، را نشانشان می دهیم تا هم به رسم اجداد بزرگوارتان، بت شکنی کرده باشیم و هم دشمنانتان در موضع انفعالی قرار بگیرند، به خود مشغول شوند و کمتر سفاهت کنند.

  نظر به اینکه جدّ بزرگوارتان، حضرت علی النّقی الهادیعلیه السّلام، امام دهم هستند، ما ده نقد بر بت اسلامستیزان را به ایشان تقدیم می کنیم، ولی از آنجا که شما امام زمان ما هستید، این مقالات را خطاب به شما نوشتیم. امیدوارم این عمل ناچیز نزد شما و پروردگارتان، مقبول افتد و شما از خدا بخواهید که نیّت من را پاک و خالص سازد.

با آرزوی هر چه نزدیکتر شدن ظهورتان،

التماس دعا

إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ، وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاكُمْ ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُمْ[3]

 

***

 

  در گام اوّل، لازم است که یک دورۀ خلاصه بر شخصیت کوروش داشته باشیم و بعد به سراغ سایر بخشها برویم:

 

 می توانید برای خواندن بحثهای هر بخش، روی آن کلیک کنید تا استدلالات را به طور کامل بخوانید.

 

1.شباهتهای سیاستهای کوروش و حکومت استعمارگر انگلیس

 

۱. هر دو به مردم آزادی دینی می دادند. علیرغم بی اعتقادی به مقدسات مردمانی که تحت سلطۀ آنها بودند، برای مقدسات آنها کمال احترام را قائل بودند.

۲.هر دو از کشتن سران دشمن خودداری میکردند.(البته در اسناد بابلی سال نهم سلطنت نبونید بابلی می بینیم که آمده است که کوروش به سرزمینی حمله کرد و فرمانروایش را کشت.)

۳.پایتختهای کشورهای تحت سلطه همچنان نام پایتخت را یدک می کشیدند!

۴.مردمان تحت سلطه را از مردمان خود محسوب می کردند.

۵.استقلال تمام کشورها توسط آنها در خطر بود.

۶.هر دو سعی می کردند از رفتاری که باعث نارضایتی مردم مغلوب که استقلالشان را غصب کرده اند، بشود، خودداری کنند.

۷.هر دو خود را اصلاحگر وضع سایر ملل جا میزنند.

 

2.کوروش به احتمال زیاد ذوالقرنین و یک پیامبر نیست

1.اساساً در پیامبر و حتّی انسان بودن ذوالقرنین، در بین تفاسیر اتّفاق نظر وجود ندارد.

2.کوروش نمی تواند یک بنده خوب خدا نیز باشد، زیرا در منشورش می خوانیم که به خدایان بابلی اظهار ارادت می کند.

3.تمام تواریخ از کوروش خوب نمی گویند و او را فرد صالحی نمی دانند. باستانگراها معمولاً از تواریخی نقل قول می کنند که به نفعشان است.

4.کوروش برای هیچ مردمی حق استقلال قائل نبوده است و به جز یک جنگ، در تمام جنگهایش آغازگر جنگ، خودش بوده است.

 

3.ادعای اینکه کوروش، بابل را بدون جنگ فتح کرد، صحّت تاریخی ندارد.

1.فتح بابل امری ناگهانی نبوده است.

2.تصرف بابل بدون جنگ، با توجه به جنگهایی که بین کوروش و بابلیان پیش از فتح رخ داد، به خصوص با جنگی که پشت دروازه های بابل رخ داد، امری غیرقابل قبول است.

 

4.چرا اسکندر گجستک هست، ولی کورش نیست؟

  باستان پرستها، معمولاً اسکندر را به جرم هجوم به ایران، گجستک، یعنی ملعون، می خوانند، ولی جای سؤال است که چرا چنین عنوانی را برای کوروش که به آن همه کشور هجوم برد، و آزادی مردمان مختلفی را در ماد، ارمنستان، لیدی، بابل و فینیقیه گرفت و در نهایت نیز به سکائیه تجاوز کرد، چنان عنوانی را به کار نمی برند؟

 

  در پایان این نکته را یادآوری می کنم که آن همه جنگ که کوروش در طول دوران پادشاهی خودش به راه انداخت و به آن همه کشور و تمدّن هجوم برد و منقرضشان کرد، در آن عصر بی سابقه است و مثل و مانند ندارد. به راستی چرا کسی نباید او را به خاطر این همه جنگ افروزی که منجر به کشته شدن هزاران انسان، یتیم و بیوه شدن هزاران کودک و زن، سلب استقلال ملل و از بین رفتن آرامش مردمان بیشمار شده است، محکوم بداند؟!

 

رده بندی موضوعی: مبارزه با باستانگرایی



[1]  مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند ولى خدا نور خود را كامل مى‏كند هر چند كافران خوش نداشته باشند(صف:8)

[2] نگاه کنید به بقره:13

[3] من در صلح و سازشم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با کسى که با شما در جنگ است و دوستم با کسى که شما را دوست دارد و دشمنم با کسى که شما را دشمن دارد(به نقل از زیارت عاشورا)


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:امام نقی (ع), ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

 


سلام بر اهل بیت نبوّت و موضع رسالت، و سلام بر بقیة الله فی ارضه.

  مهدی جان! این دومین مقاله ای است که آنرا به جدّ بزرگوارتان، امام علی نقی الهادی(ع) تقدیم می کنم. آنها به مقدّسات ما توهین می کنند، ما بتهایشان را با ادب نقد می کنیم. تا هم برتری منطق اسلامی روشن شود، و هم بر عاقلان روشن شود که بتهای این افراد، ارزش پرستش را ندارند.

  ای منجی عالم بشریت! در میان فعّالیت در راه این بت شکنی، برخی افراد ناآگاه از ما دلگیر می شوند که شما دارید به ایران و ایرانیان توهین می کنند! ولی من فکر می کنم که خود این افراد هستند که دارند به ایران و ایرانیان توهین می کنند، چرا که این پادشاهان ستمگر و جهانخوار و مردم فریب را، نمایندگان مردم ایران می دانند. به راستی من از این افراد دعوت می کنم که با ما بنشینند و گزارشهای مستند تاریخی را در مورد این شاهان بخوانند، و خود قضاوت کنند که آیا مردم عادی ایران، چنین موجوداتی بوده و هستند؟ آری، توهین به ایران این است، که این ستمگران را نمایندگان ایران بدانیم. این اندیشه مثل این است که بگوییم اگر کسی طالبان را نقد کند، اسلام را نقد کرده است! حال آنکه باید با نقد طالبان نشان بدهیم که دامن اسلام از پلیدیهای طالبان، پاک است.

ای امام زمان! در مقالۀ پیشین، جمعبندی مطالبم راجع به کوروش را، که بت بزرگ این افراد است، قرار دادم و با اجازۀ شما، همکنون می خواهم، نوشتجاتم را در مورد شاه جهانخوار دیگری که پس از او به تخت نشست، قرار بدهم. از شما خواهشمندم که شفاعت کنید که نیّت من را پاک گردد و پاداشم را این قرار بدهید که از شیعیان راستین شما باشم:

 

آغاز حکومت کمبوجیه

  پس از مرگ کوروش پسرش از سال 530 قبل از میلاد پادشاه ایران شد.

  وقتی کمبوجیه شاه شد، در مدّت سه سال،  به فرونشاندن اغتشاشات برخی ایالات پرداخت.[1] گزنفون می گوید: «همینکه کوروش به خواب ابدی فرو رفت، دیدند که فرزندانش سر به شورش برداشتند و اقوام و دولتشهرها پیمانشکنی کردند، خلاصه همه چیز به انحطاط گرایید»[2] طبق گزارش افلاطون، تعادلی که در زمان فرمانروایی کوروش تحقق یافته بود، در عهد کمبوجیه به سرعت از میان رفت.[3] پس با توجه به این مسئله آشکارا در می یابیم که مناطقی که کوروش با جنگهای پیاپی، استقلالشان را صلب کرد و به امپراتوری خویش ضمیمه نمود، آنطور که برخی باستانگراها ادعا می کنند، آنقدرها هم با آغوش باز و دل پرامید، پادشاهی او را نپذیرفته بودند. این پادشاه محترم، که با پنبه سر می برید و ملّتها را به زیر سلطنت خود می کشید، آنقدر در سیاست نابغه بود که نگذارد هسته های خواهان استقلال بین مردم رشد کنند، ولی به محض اینکه او از دنیا رفت و پسر خلفش که خلقیاتش خیلی به پدر بزرگوارش شباهت داشت، به پادشاهی رسید، اسیر سه سال شورش و اغتشاش می شود. مشخص است که مردم هیچ سرزمینی دوست ندارند که دیگری استقلالشان را صلب کند. من به راستی در شگفتم از کسانی که اسکندر و عمر بن خطاب را به خاطر هجوم به ایران و گرفتن استقلال ایرانیان به باد فحش می گیرند، ولی شاهانی مثل کوروش و کمبوجیه و داریوش را که همین بلا را به سر سایر ملل می آوردند، شاهان بزرگ و پدران ایران می خوانند. حضرت علی(ع) چه نیکو فرمود: «آنچه را که برای خود نمی پسندی، برای دیگران نیز مپسند.»[4]

 

بندگانی که به ارث به او رسیده بودند

  هرودوت می گوید: «کمبوجیه یُنیانها و اِاُلیانها را بندگانی می دانست که به میراث به او رسیده باشند.»[5]

  در واقع این حقیقت استعمار است، که افراد را برده نمی کند، بلکه ملّتها را برده می کند.

 

کشتن برادر

  یکی از شاهکارهایی که تاریخ به کمبوجیه نسبت می دهد، کشتن برادرش است. یعنی کشتن کسی که خون کوروش بزرگ در رگهایش در جریان بود، یک آریایی اصیل، یک ایرانی حقیقی...

کبوجیه  از  روی  حقد  و  حسد       به  تقتین  و  تلقین  و  افکار  بد

ورا   بی  گنه   کشت   اندر   نهان   چه سخت است و جانسوز مرگ جوان[6]

 

  ماجرای برادرکشی او، را مورّخین با اختلافاتی نقل کرده اند، و بر سر دلیل این جنایت و زمان آن اختلاف است:

 

·         هرودوت ادعا کرده است که کمبوجیه برادرش را با خود در تجاوز به سرزمین مصر، به همراه برد، در آنجا شاه حبشه(اتیوپی) کمانی برای کمبوجیه فرستاد که کشیدن آن بسیار دشوار بود، کمبوجیه نتوانست آنرا بکشد ولی برادرش تقریباً توانست، این ماجرا باعث حسد کمبوجیه شد و او را به ایران بازگرداند، سپس او در خواب دید که قاصدی رسیده و خبر پادشاهی برادرش در ایران را آورده است، لذا دستور به قتل او داد.[7]

 

·         کتسیاس نقل می کند که برادرش کسی را با شلّاق زده بود، و آن فرد نزد کمبوجیه به شکایت آمد، و او برادرش را احضار کرد ولی برادرش نیامد، برای بار دوم او را احضار کرد ولی باز نیامد و پس از احضار سوم خود را رساند. این باعث شد که کمبوجیه تصمیم به قتل برادر بگیرد و از آنجا که مادرش مانع بود، با حیله و نیرنگ همان فرد شاکی را که از قضا شباهت زیادی هم به برادرش داشت، در لباس او در آورد و برادر را کشت.[8]

 

·         داریوش در کتیبه بیستون مدعی است که او برادر را پیش از حمله به مصر، کشت.[9]

 

ازدواج به  دو خواهرش و کشتن یکی از آنها!

  بنا به گزارش هرودوت، کمبوجیه، با خواهر خودش که با او از یک پدر و یک مادر بود، ازدواج کرد، هر چند چنین ازدواجی در پارس معمول نبود[10] و بعد از مدّتی با خواهر دیگری ازدواج کرد و خواهر کوچکتر را با خود به مصر برد. بنا به دو روایت مختلف، پس از آنکه خواهر به دو شکل مختلف که در دو روایت ذکر شده است، کمبوجیه را به خاطر کشتن برادرش مذمّت کرد، او خشمگین شد و او را کشت. طبق یکی از این دو روایت، در آن زمان این خواهر از او حامله بود، و با لگدی که به شکم او زد، جنین سقط شد و پس از مدّتی خواهرش نیز درگذشت.[11]

یکی گفته شد خواهرش همسرش   وزو بارور گشت چون خواهرش

یکی  روز با خشم  و  کین  با  لگد     بکشتش  چو  از  بردیا  حرف زد[12]

 

تذکّر: ممکن است داستان کشته شدن بردیا به کل باطل باشد و از شایعاتی باشد که داریوش برای توجیه پادشاهی خود ساخته است و به تواریخ راه یافته است، که در جای خود به این می پردازیم. پس با این حساب ممکن است، بردیا زنده بوده باشد و کشتن خواهر نیز یا افسانه باشد و یا اینکه دلیل او امری غیر از یادآوری برادرکشی کمبوجیه باشد. اگر چنین باشد، مشخص می شود که داریوش اوّل چه انسان دروغگویی بوده است که چنین داستانی را برای پادشاهی خویش ساخته است. البته لازم به ذکر است که تمام گزارشهای تاریخی تأیید می کنند کمبوجیه، بردیا را کشته است و بحث توطئۀ داریوش، فقط یک فرضیه است.

 

دست درازی به سرزمین مصر

  کمبوجیه پسر کوروش بود، پسر شاه شاهان. خون کوروش در رگهای او بود، و لذا راهی مانند راه پدر را پیش گرفت. پدر بزرگوارش، به سرزمینهای بسیاری دست درازی کرد: ماد، لیدی، ارمنستان، بابل و سکائیه. حالا این پسر هم راه پدر را پیش گرفت و کار را از تمدن مصر شروع کرد تا بعد ادامه بدهد!

   امّا بشنوید از بهانه ای که کمبوجیه برای تجاوز به خاک مصر، دست و پا کرده بود! هرودوت نقل می کند که کمبوجیه از شاه مصر خواست که دخترش را برای ازدواج به او بدهد، ولی پادشاه مصر دختر پادشاه قبلی را برای او فرستاد، و چون کمبوجیه از اصل ماجرا خبردار شد، به مصر هجوم برد![13]

  این بهانه آنقدر مضحک است که حتی صدای حسن پیرنیا هم در آمده و روایت را عاری از صحّت دانسته، می گوید: «جهت همانا میل کمبوجیه به جهانگیری بوده، چه تاریخ نشان می دهد که چون ملتی به خط جهانگیری افتاد، هر پادشاهی که به تخت می نشیند آن را ادامه می دهد تا به متصرّفات موروثی افزوده از حیث شهرت از نیاکان خویش عقب نماند.»[14] پروفسور پی یر برایان نیز می گوید: «هرودوت(کتاب3، بند1-2) برای حملۀ کمبوجیه به مصر دلایلی را ارائه کرده است که برای مورخ ارضاکننده نیست، چون تفسیرهای او از ازدواج دو خانوادۀ سلطنتی مصر و ایران، در دوران کوروش در درجۀ اوّل بازتاب دیدگاه تبلیغاتی پارسیان است... کمبوجیه هنگامی که در رأس امپراتوری قرار گرفت، ناچار بود هم سلطه بر سرزمینهای فتح شده را حفظ کند، و هم فتوحات را در جهت مصر، یعنی یگانه قدرتی که در خاور نزدیک همچنان اهمیت داشت، بسط دهد... استراتژی کمبوجیه را تصمیم پدرش دایر بر الحاق اراضی ماورای فرات به متصرفات جنوب بین النهرین، پیشاپیش تعیین کرده بود.»[15]

  سران این امپراتوری جهانخوار، برای دست درازی به خاک مصر، بهانه ای بهتر از این نیافته اند تا بخواهند در جهان نشر بدهند! به هر حال در آن زمان نه رادیو بوده است که بگویند مصریها به ایستگاه رادیویی ایران در ممفیس حمله کرده اند و نه هواپیما وجود داشته است تا دو هواپیما به یکی از ساختمانهای بزرگ ایران بکوبند و قضیه را به گردن مصریها بیندازند و بگویند برای حفظ امنیت ملّی یا مقابله با تروریسم، دارند کشور دیگری را اشغال می کنند.

  ولی چیزی که هسته های توجیهگر امپراتوری پارسی برای توجیه تجاوزاتشان در نظر نگرفته اند، این است که حتی اگر این داستان حقیقت داشته باشد هم، باز توجیه خوبی برای آغاز جنگی نیست که منجر به کشته شدن صدها مصری نگون بخت و ایرانیان آریایی نژاد خواهد شد و استقلال ملّتی دیگر از ملل جهان را صلب خواهد نمود.

 

احترام به دین مصریان و اتّخاذ عناوین مذهبی آنان

  همانطور که گفتیم و گذشت، کوروش، پدر کمبوجیه، پس از فتح سرزمینها به دین آنها احترام می گذاشت و حتی در گلنوشته اش پس از فتح بابل، سلسله اش را مورد محبّت بعل و بنو دانسته و مردوک را از عوامل پیروزی خویش می داند. این احترامگذاری به خدایان و مقدّسات دینی مردم کشورهای مغلوب، از تکنیکهای دائمی استعمار بوده و هست. انگلیس هم یکی از سیاستهای دائمی خود را حرمتگذاری بر اعتقادات سرزمینهای اشغالی قرار داده بود و این روال توسّط آمریکا نیز که وارث استعمارگران پیشین است، به طور مشابه دنبال می شود.

  کمبوجیه هم که خون پدر در رگهایش بود، از همین روش استفاده می کند و نه تنها به اعتقادات دینی آنها احترام می گذرد، بلکه عناوین فرعون را نیز به خودش نسبت می دهد.[16] در کتیبۀ مصری اوجاهوررس نت که از معاصران و نزدیکان کمبوجیه در مصر است، از قول خود اوجاهوررس نت میخوانیم: «من القاب و عناوین "مسوت را"[17] پادشاه مصر علیا و سلفا[18] را به اسم او ترتیب دادم...اعلیحضرت امر کرد نیازهایی به معبد نِیت مادربزرگ تمام خدایان[19] که در سائیس هستند بفرستند، قربانیها کنند...وقتی کمبوجیه پادشاه مصر علیا و سفلی به سائیس آمد، خود اعلیحضرت به معبد نِیت رفت و در مقابل عظمت نِیت که از همه بزرگتر است، به خاک افتاد، چنانکه پادشاهان مصر به خاک می افتادند. بعد او به افتخار نیت بزرگ، مادر خدایان که در سائیس مسکن دارد، قربانیهای بزرگ از هر چیز کرد، چنانکه پادشاهان سابق می کردند[20]...اعلیحضرت تمام آداب را در معبد نِیت به جا آورد، چنانکه از قدیم پادشاهان به جا می آوردند...»[21]

  پروفسور پی یر برایان می نویسد:

«بر روی سنگ گور آپیسی[22] که در دوران کمبوجیه در سال 524 پیش از میلاد دفن شده است، شاه درجامۀ مصری، به حالت زانو زده تصویر شده است، و هوروس[...] شاه مصر علیا و سفلا نامیده شده است. کتیبه حاوی عبارات زیر است:

[سال] 6، سومین ماه فصل شِمو، روز 10(؟) با حضور اعلیحضرت مصر علیا و سفلا[...]، که عمرش جاوید باد، خدا در [صلح و آرامش] به سوی غرب زیبا برده شد و در گورستان در [جایگاه] خود که جایگاهی است که اعلیحضرت برایش ساخته است، جای داده شد، [پس از آنکه] تمام [مراسم] در تالار مومیایی [برای او انجام شد] آنچه اعلیحضرت فرموده بود صورت پذیرفت[...](posener n*3).

  نوشتۀ روی تابوت از نظر نقش کمبوجیه در این ماجرا بسیار پرمعنی است:

[کمبوجیه]، شاه علیا و سفلا... به منزلۀ یادمان برای پدرش آپیس-اوزیریس[23] از سنگ گرانیت، سنگ بزرگ ساخته است، اهدایی شاه برخوردار از تمام زندگی، تمام جاودانگی و شکوفایی(؟)، تمام سلامتی، تمام شادی، ظاهر شونده در مقام شاه مصر علیا و سفلا تا جاوید(posener n*4).»[24]

   روی مهر کمبوجیه نیز چنین حک شده بود:

شاه مصر علیا و سفلا، کمبوجیه، محبوب [الهۀ] اوئاجت[25]، که فرمانروای [شهر] ایمِت، بزرگ، چشم خورشید، فرمانروای آسمان، سرور خدایان است، آنکس که به او زندگی چنان داده شده که به خورشید.[26]

 

به پیش خدایانشان سر فرود   بیاورد و شد پیش "را" در سجود[27]

 

انتقام ددمنشانه از مصریها: کشتار دو هزار نفری

  بنا به گزارش هرودوت، پس از تعرّض کمبوجیه به خاک مصر، و شکست مصریها در جنگ پلوزیوم و فرارشان به ممفیس، کمبوجیه در یک کشتی می تی لنی[از آسیای صغیر، مستعمرۀ یونانیها] پیکی از اهالی پارس قرار داد تا مصریها را به تسلیم شدن دعوت کند، ولی وقتی مصریها کشتی را دیدند، هجوم برده کشتی را شکستند، و مردانی را که در کشتی بودند قطعه قطعه کردند.  پس تسلیم شدن مصریها، کمبوجیه در صدد انتقام بر آمده دستور داد که در عوض هر یک از مقتولین می تی لن، 10 نفر از نجبای مصر اعدام گردند و بنا بر این دستور، 2000 مصری و از جمله پسر پادشاه جدید مصر که شش ماه بود شاه شده بود[و آن شاه مورد نظر در آن بهانه نبود]، افسار به گردن و با دهانبند به قتلگاه فرستاده شدند. البته شاه بعداً دلش سوخت و پسر شاه را از این کشتار مستثنی کرد، ولی نظر به اینکه کشتار از او شروع شده بود، نتوانستند جان او را نجات بدهند.[28]

ولی  بعد  تغییر  احوال  داد     بقتل کسان  دست  وبازو  گشاد

کسان را به سختی مجازات کرد   ز  رفتار  خود،  خلق  را  مات کرد[29]

 

 

تلاش برای حمله به کارتاژ(قرطانجه)

  پس از تسلّط بر مصر باستان، بنا به گزارش هرودوت، کمبوجیه، سه سرزمین را برای هجوم و فتح در نظر گرفت: اتیوپی، کارتاژ و آمّون.[30] راه حمله به کارتاژ(قرطانجه)، از طریق دریا بود، لذا او به فینقیها، که از زمان کوروش جزء مستعمرات ایران بودند، دستور هجوم به کارتاژ(قرطانجه) را داد، ولی آنها حاضر به این کار نشدند[31] و از آنجا که نیروی دریایی ایران را همین فینیقیها تشکیل داده بودند، کارتاژیها از شرّ تعرّضات کمبوجیه در امان ماندند.

  البته حسن پیرنیا می گوید که قرطانجه در زمان داریوش اوّل و خشایارشاه از ایران تمکین می کرده است[32]، پس ممکن است که به راستی هجومی رخ داده باشد و یا آنها خود از روی ترس، برای پیشگیری از هجوم شاه ایران، تمکین نموده باشند. پروفسور پی یر برایان، نقشه هجوم به کارتاژ را قابل تشکیک می داند، ولی معتقد است طرحهای کمبوجیه برای حمله به جنوب، که در ادامه ذکر خواهد شد، مسلّم است.[33]

 

تجاوز به اتیوپی(حبشه) و آمّون

  بنا به گزارش هرودوت، کمبوجیه برای حمله به اتیوپی، ابتدا چند جاسوس را به اسم پیک به اتیوپی می فرستد. پادشاه اتیوپی به خوبی متوجه می شود که آنها پیک نیستند، بلکه جاسوس هستند. وی ضمن بیان اینکه از جاسوس بودن آنها آگاه است، می گوید:

آدمی که شما را فرستاده، آدم درستی نیست. اگر درست بود، در صدد تسلّط بر مملکت دیگری بر نمی آمد، و راضی به بندگی مردمی که آزاری به او نرسانیده اند، نمی شد.[34]

  کمبوجیه، چون سخن پادشاه اتیوپی را شنید، خشمگین شد و بدون برداشتن آذوقۀ کافی، به آن سرزمین حمله نمود. وقتی او به سرزمین تِب رسید، پنجاه هزار نفر از لشکرش را جدا کرده و به سوی آمّون فرستاد تا آنرا تسخیر کرده و معبدش را بسوزانند. سپاه او هنوز یک پنجم را را نپیموده بودند که غذایشان تمام شد، ولی کمبوجیه به راه خود ادامه داد، تا اینکه پس از خوردن گوشت چهارپایان، فهمید که بعضی از سپاهیانش، به صورت قرعه از هر ده نفر، یک نفر را کشته و گوشتش را می خورند، پس دستور به بازگشت داد ولی پیش از اینکه به تِب برسد، جمعیت زیادی از سپاهیانش تلف شدند. از سرنوشت لشکریانی که عازم آمّون شدند نیز اطلاعی در دست نیست و آنها نه به هدف رسیدند و نه بازگشتند.[35]

  لازم به ذکر است که پروفسور پی یر برایان، به گزارش «عامداً خصمانۀ» هرودوت مبنی بر اینکه کمبوجیه لشکرش را بدون تدارک آذوقه به راه انداخت، به دیدۀ شک نگاه می کند و احتمال می دهد که مشکلات کار، که جدیدترین کاوشها نیز مؤید آن است، کمبوجیه را به عقب نشینی واداشته باشد.[36] البته پیرنیا می گوید که در زمان داریوش اوّل حبشه ای که مجاور مصر بود، جزء ممالک ایران بود.[37] گیرشمن نیز می گوید که به نظر می رسد که پارسیان به نبطه رسیده بوده باشند، زیرا پس از این عهد، دیگر ذکری از این حکومت در منابع تاریخی به میان نیامد و شهری هم به نام همسر کمبوجیه بنا نهاده شد.[38] لذا ممکن است، حداقل بخشی از سرزمین حبشه را کمبوجیه به راستی به خاک خویش ضمیمه نموده باشد.

 

تغییر مزاج شاه!

  پس بازگشت از اردوکشی به اتیوپی، مزاج کمبوجیه تغییراتی می کند، و خشنتر از قبل می شود. 

  باز به گزارش هرودوت، روزی کمبوجیه از یکی از نزدیکان خود، در مورد نظر پارسیان در مورد خودش پرسید و او گفت در کل تو را می ستایند ولی می گویند که تو شراب را زیاد دوست داری. کمبوجیه، از این حرف برداشت به بی عقل بودن خودش کرد و لذا به سوی پسر آن فرد، تیری شلّیک کرد تا چون تیر در قلبش نشست و مرد، ثابت شود که او عاقل است! در موردی دیگر، دوازده تن از نجبای پارس را زنده به گور کرد! کرسوس او را به خاطر رفتارش نصیحت کرد، ولی او خشمگین شد و تیری به سوی او شلّیک کرد ولی وی گریخت و کمبوجیه امر کرد که او را بکشند، ولی نزدیکانش چون می دانستند که در حال خود نیست، کرسوس را پنهان کردند و چون کمبوجیه از دستور پیشین پشیمان شد، آنها زنده بودن کرسوس را به اطلاع او رساندند. کمبوجیه از زنده ماندن کرسوس شاد شد، ولی امر کرد که آنها را بکشند، زیرا باعث زنده ماندن او شده بودند![39]

  لازم به ذکر است که گزارش ماجرای قتل برادرش، بردیا[40] و قتل خواهرش[41] را نیز هرودوت به همین دوره نسبت می دهد.

 

مرگ کمبوجیه

  طبق گزارش هرودوت فرجام کار کمبوجیه آن بود که در مصر شنید که برادرش «بردیا» در ایران اعلان سلطنت کرده است. او هر چند خواست که با این امر مقابله کند، ولی در مصر درگذشت.[42] داریوش نیز در بیستون می گوید که وقتی گئومات مغ، ادعا کرد که بردیاست و ادعای پادشاهی نمود، کمبوجیه درگذشت و نیز می گوید به دست خود کشته شد.[43]

  سال مرگ او، 522 پیش از میلاد دانسته شده است.

 

جمع بندی

  ما در این مقاله، چیزهایی را که مورخین در وقوع آنها تشکیک می کنند، مثل انتقامکشی و سوزاندن جسد پادشاه پیشین مصر، و استهزای دین مصریان توسّط کمبوجیه پس از بازگشت از اتیوپی را ذکر نکردیم، تا محتوای مقالۀ ما چیزی باشد که مورخین آنرا قبول دارند. حال به جمعبندی شخصیت کمبوجیه می پردازیم:

 

1.کمبوجیه نیز، مانند پدرش، استقلال ملّتها را سلب می کرد:

  تجاوزات حکومتی که بعدها بنا به سخنان داریوش، نام هخامنشی بر آن نهاده شد، در زمان کمبوجیه نیز ادامه یافت، و تجاوز به استقلال مردمان مصر، آمّون و اتیوپی، لکّه های دیگری بر کارنامۀ این حکومت جهانخوار، افزود.

  آری! من از کسانی که وقتی این اخبار را می خوانند، بادی به غبغب می اندازند و اوج شکوفایی ایران را این دوره می خوانند و به این تجاوزات افتخار می کنند و حتی می گویند «چه بودیم و چه شدیم»، عرض می کنم: آیا تا به حال خودتان را به جای این ملّتهای نگونبختی که به استقلال و آزادیشان تجاوز می شد گذاشته اید؟ آیا حسّ آنها را نسبت به اینکه بیگانه بر آنها حکومت کند، می فهمید؟ خودتان نسبت به تجاوز اسکندر و عمر و چنگیز و هولاکو و تیمور به ایران چه حسّی دارید؟ چرا مرگ را فقط برای همسایه حق می دانید؟ چرا متجاوزینی که به کشور شما آمدند بد و گجستک و لایق دشنام هستند، ولی متجاوزینی که از کشور شما به ممالک دیگر تجاوز کردند، مایع افتخار می باشند؟

  آیا به کودکانی که در راه این جنگها یتیم شدند فکر می کنید؟ آیا به زنانی که شوهران خویش را از دست دادند فکر می کنید؟ آیا به جوانانی که جان خود را باختند فکر می کنید؟ آنها چرا به چنین روزی نشستند؟ به این خاطر، که یک جهانخوار می خواهد، بر کلّ جهان حکومت کند. آری، توجیهگر ظلم، دسته کمی از ظالم ندارد. چه اندیشۀ خطرناکی است اینکه ظلم اگر بر ما بشود آنرا بد بدانیم ولی اگر از سوی حکومت کشور خودمان بر خارجیها بشود، آنرا افتخار ملّی بدانیم. لعنت بر این تعصّبات کور.

 

2.احترام ویژۀ کمبوجیه به خدایان مصر، نشانگر دورویی و روحیۀ استعمار در اوست:

  کمبوجیه درست مثل پدرش و درست مثل دولت استعمارگر انگلستان، کمال احترام را به عقاید مصریان گذاشت و حتی مقام مذهبی فرعون را نیز برای خود اخذ کرد. او برای تحمیق مردمان مصر، درست همان کاری را کرد که پدرش در بابل کرده بود، ولی در ابعادی بزرگتر، تا جایی که خود را فرزند خدای مصریان نیز دانست!

  این دورویی و فریبکاری کمبوجیه، بسیار دور از آن روحیۀ صداقت و راستگویی و گفتار نیکو داشتن ما ایرانیان است، ولی این شاه جهانخوار، با این دروغ بزرگ، قصد داشته است که تلخی حکومت بیگانه را در دهان مردم نگونبخت مصر تا حدودی از بین ببرد. او می خواست به نحوی دل مردم را به دست آورد تا شبهای سیاه حکومت جور را بدون شورش و انقلاب تحمّل کنند، درست همان کاری که انگلستان در مستعمراتش می کرد و آمریکای جهانخوار، در کشورهایی مثل ویتنام، افغانستان و عراق کرده است.

  گفته می شود که در ایران برده داری نداشتیم! شاید!! ولی استعمار به بردگی کشیدن ملّتهاست، امّا بدون غل و زنجیر، بلکه با تحمیق و فریب. همین است که چنانکه در بالا گفتیم، هرودوت می گوید: کمبوجیه یُنیانها و اِاُلیانها را بندگانی می دانست که به میراث به او رسیده باشند.  این جنایت بدتر است، زیرا مردمان را در جهالت فرو می برد، و این بلایی است که این حکومت جهانخوار مانند وارثانش انگلیس و آمریکا، به سر مردمان می آورد. ما نباید خود را وارث کمبوجیه و کوروش بدانیم، وارث اینها استعمارگران هستند. ما را با استعمار و تحمیق ملّتها کاری نیست.

 

3.جنایتهای کمبوجیه هم، در پس زدن نقاب او قابل توجه است:

  او به نحوی فجیع در ازای هر یک نفری که از او کشته شده است، ده نفر را می کشد و خواهرش که به تزویج در آورده بود و افرادی از اطرافیانش و به احتمال زیاد برادرش بردیا، قربانیان این اخلاقیات او شدند.

 

4.ازدواج کمبوجیه با دو خواهرش، باعث شرمساری ایرانیان است:

  یکی از زشتترین ازدواجها، هم از دیدگاه تمام ادیان الهی و هم از دیدگاه فرهنگ پاک ایرانی، ازدواج محارم است. شاید این مسائل برای غربیها و ایرانیان مقیم غرب، که غرق در شهوات هستند و بیشتر در حوزۀ شکم و زیر شکم، قدرت تفکّر دارند، عادّی باشد؛ ولی فرهنگ ایرانی و همچنین دینهای الهی، چنین عمل پلیدی را نمی پذیرند. آیا یک انسان باید آنقدر اسیر شهوات خود باشد، با دو خواهر خودش ازدواج کند؟

 

***

آری مهدی جان، اینها هستند، آن شهنشهان باستانی که اینها از ما می خواهند که اسلام و تشیّع را رها کنیم، شما را رها کنیم، و به سراغ اینها برویم. اینها بتهایی هستند که برای جوانان ما می سازند. هیهات که چنین جهالتی از ما سر بزند. هیهات.


رده بندی موضوعی: مبارزه با باستانگرایی


[1] حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج1، ص411.

[2] پی یر برایان، امپراتوری هخامنشی، ج1، ص77، به نقل از گزنفون، کوروپدیا، کتاب 8، فصل 8، بند 2.

[3] پی یر برایان، همان، به نقل از افلاطون، نوامیس، III,639 sqq.

[4] نهج البلاغه، نامه 31.

[5] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص411، به نقل از هرودوت کتاب2، بند1.

[6] سید مجتبی کیوان اصفهانی، گاهنامه ایران باستان، ص67.

[7] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص412، به نقل از هرودوت کتاب سوم، بند30.

[8] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص412، به نقل از کتسیاس.

[9] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص414، به نقل از کتیبه بیستون، ستون1، بند10.

[10] البته ازدواج با محارم غیرعادی نبوده است، چنانکه طبق گزارشهای تاریخی، کوروش نیز با خاله خود ازدواج کرد.

[11] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص426، به نقل از هرودوت، کتاب3، بند38-27

[12] سید مجتبی کیوان اصفهانی، همان، ص69.

[13] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص415-414، به نقل از هرودوت کتاب3، بند1.

[14] حسن پیرنیا، همان، ج1، ص415.

[15] پی یر برایان، همان، ج1، ص78.

[16] گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ص148.

[17] مسوت را یعنی پسر "را". "را" به عقیدۀ مصریان باستان خدای خورشید و پدر فرعونها بود. کمبوجیه وقتی مسوت را لقب گرفت، عملاً فرعون مصر دانسته شد!

[18] پادشاه مصر علیا و سفلا، دقیقاً از عناوین فرعون است.

[19] نِیت به عقیدۀ مصریان باستان، چنانکه اوجاهوررس نت می گوید مادر بزرگ تمام خدایان و حتی مادر "را" خدای خورشید بود.

[20] آیا با توجه به این جمله از اوجاهوررس نت باید گمان کنیم که او چنانکه گاهی پیش می آمد، انسانی را نیز برای نِیت قربانی کرده
برچسب‌ها:

[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:امام نقی (ع), ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]

  برخی از افراد نژادپرست و باستانگرا، معتقدند که دروغ در ایران باستان وجود نداشته است و بعد از ورود اسلام در ایران دروغگویی معنا پیدا کرده است، زیرا در حدیثی گفته شده است که دروغ در جنگ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم، نیکوست.

  در پاسخ باید ابتدا توضیح بدهیم که اینگونه نبوده است که در ایران باستان دروغگویی در کار نبوده باشد، فقط چند مورد از شاهانی که نیکو خوانده می شوند را مطرح می کنم و به سراغ شاهانی با کارنامۀ سیاه نمی روم:

 

 

 

 

کوروش، بنیانگذار استعمارگری در جهان که غربیها برای اینکه او را در برابر شخصیت معصومین در بین ایرانیان قرار بدهند مدام بادش می کنند، گفت: ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﺪ ﺣﺘﯽﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ.

ولی همین کوروش، به هر کشوری که رفت به خدایان آن کشور ادای احترام کرد و ابراز بندگی نمود، تا جایی در منشور معروفش که در فتح بابل نوشته شده است، به خدایان بابلی، بعل، بنو و مردوک، ابراز ارادت کرد و گفت سلسله اجدادش مورد محبّت بعل و بنو بوده اند و پیروزی خویش را نیز به مردوک نسبت داد(مثل ما که می گوییم خرمشهر را خدا آزاد کرد، کوروش هم گفت: مردوک آقای بزرگ نجیب، اهالی بابل را به طرف من متوجّه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم)!!

 آیا این دروغگویی نیست؟ آیا دورو بودن دروغگویی نیست؟!

 

داریوش هخامنشی، از خونخوارترین شاهان هخامنشی که طبق فرمایشات خودش در کتیبۀ بیستون یکی از مخالفان دستگیر شده را گوش و بینی و چشم می کند و در آربل مصلوب می کند، گفت: ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ.

  ولی همین داریوش، بردیا را کشت و بعد ادعا کرد که او فردی به نام گئومات مغ بوده است، زمانی که داریوش بردیا را می کشد اصلاً به ذهنش خطور نمی کند که بگوید گئومات شبیه به بردیا بوده است و این جزء افسانه هایی است که بعدها امثال هرودوت برای طبیعی شدن قضیه ساخته اند. داریوش در بیستون می نویسد که گئومات کسانی را که بردیا را می شناختند، می کشت!! به راستی باید باور کنیم که گئومات به راحتی توانسته است هرکس را که پسر شاه پیشین، کوروش را، که قاعدتاً بسیاری از مردم او را دیده بودند، می شناخته است، بکشد؟! این داستان آنقدر احمقانه است که هرودوت بعدها افسانۀ شباهت گئومات به بردیا را می سازد و امروزه محقّقان بسیاری چون پروفسور پیر بریان، معتقدند که با رفتن کمبوجیه، بردیا شورش کرده است و پس از مرگ کمبوجیه، داریوش بر علیه بردیا وارد عمل شده و وی را کشته است، و بعد داستان مرگ بردیا به دست کمبوجیه و افسانۀ گئومات را مطرح کرده است.

 

  شاهنشاه دیگری که از عهد ساسانیان، به نام انوشیروان عادل(!)، که من واقعاً در این عادل بودن وی شک دارم نیز، مشت دیگری از این خروار است. شما عملکرد عادلش را ببینید تا وضعیت ظالمینشان را بفهمید:

 انوشیروان از آن جهت که مزدکیان سعی کرده بودند او را از ولیعهد شدن محروم کنند، تصمیم به گوشمالی آنان می گیرد، وی آنها را به اسم مباحثه دعوت می کند و البته بحثی نابرابر که نتیجۀ نهایی آن مشخص است، صورت می گیرد و بعد از شکست بحث کنندگان مزدکی، مزدکیان را از دم تیغ می گذرانند!

  آیا انوشیروان به مزدکیان گفته بود که اگر در بحث شکست بخورند کشته خواهند شد؟ وقتی شاه عادل این باشد، شما ببینید شاه ظالم چگونه است!!

 

 

حالا یک سؤال: چرا طبق حدیثی ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ(ﺹ(ﺑﻪ ﻋﻠﯽ)ﻉ) می فرمایند: «ﺍﯼ ﻋﻠﯽ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ 3ﺟﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﯿﮑﻮﺳﺖ:ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ،ﻭﻋﺪﻩﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ» (ﻣﻨﺒﻊ:ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﻟﺸﯿﻌﻪ–ﺟﻠﺪ 12)؟

پاسخ:
  مضمون این حدیث دستورهای معقول و پسندیده ای است که هیچ عاقلی آن ها را محکوم نمی کند. در این احادیث دروغ در سه جا جایز بلکه پسندیده شمرده شده است :


1.در جنگ که دشمن برای ضربه زدن به مسلمانان و جامعه اسلامی هجوم آورده و مسلمانان برای مقابله قیام کرده اند، در این جا اطلاعات غلط دادن به دشمن و با دروغ و مکر و حیله دشمن را منحرف کردن و به زمین زدن، جایز است . این در عرف عموم مردم دنیا جا افتاده و ضرب المثل شده که: جنگ میدان خدعه و نیرنگ است.

دو نفر که برای کشتن هم رو در رو ایستاده اند، به هر طریق سعی در پیروزی دارند. اسلام جنگ ابتدایی و هجومی را، مگر به دستور امام معصوم، علیه کسی اجازه نمی دهد. در میدان فردی و جمعی فقط دفاع را جایز می شمارد. بنابراین اجازه نمی دهد بدون دلیل قانع و جایز بر فرد یا جمعی هجوم برند، ولی اگر جایی مورد هجوم دشمن واقع شد، اجازه داده برای غلبه بر دشمن مکر و کید و حیله کنند . دادن اطلاعات غلط یکی از موارد است.

فرض می‌گیریم یک نفر ایرانی، مسلمان یا هر کس دیگری، در جنگ اسیر شده است و یا زخمی و در حال مرگ است و می‌خواهند به او تیر خلاص بزنند. حال از او سراغ اطلاعات جنگی کشورش را می‌گیرند، تعداد افراد، نقشه عملیات، محل انبار‌های مهمات، نقشه‌های جنگی و... او چه باید بکند؟ راستش را بگوید؟! آیا در این جا دروغ گفتن خود نوعی از حربه‌های جنگی نیست؟ به راستی کوروش خودش آنقدر ساده بود که در جنگ‌هایش نه در گفتار و نه در نقشه، طرح و رفتار جنگی دروغ نمی‌گفت؟! مثلاً نشان نمی‌داد که می‌خواهد از مقابل حمله کند، اما از راست و چپ یا حمله گازانبری نمی‌کرد؟

 

2.وعده دروغ، كار خوب و پسنديده‏اى نيست و در هيچ جا نمى‏توان بدان توصيه كرد. كسى كه قصد انجام كارى را ندارد و انجام آن را صحيح يا مشروع يا در توان خود نمى‏بيند، نبايد ابتدائا و به دروغ وعده انجام آن را بدهد، در حالى كه همان لحظه انجام آن را صحيح يا ممكن ندانسته و اصلاً در ذهنش در صدد انجام آن نمى‏باشد؛ ولى يك نوع وعده دادن است که گرچه راست نیست، ولی براى تداوم زندگى، رفع كدورت و پيدايش علاقه به زندگى مؤثر است.

معمولاً افراد خانواده و به خصوص همسر تقاضاهاى فراوانى دارد كه بيشتر آن ها مشروع و به جا مى‏باشند. گاه هم خواسته‏اى به ذهنش خطور مى‏كند و برآورده شدن آن را مى‏طلبد و از اينكه همسرش بدان بى‏توجه است، ناراحت مى‏گردد. هنگام اظهار این درخواست ها، چند نوع برخورد از طرف شوهر ممكن است صورت پذيرد:

 

الف. وعده قطعى انجام آن را بدهد، در حالى كه اصلاً تصميمى بر انجام آن ندارد.

ب. وعده انجام آن را بدهد، مثلاً بگويد به خواست خدا اين كار را خواهم كرد، در حالى كه واقعاً و صد در صد مصمم بر انجام آن نيست، بلكه حتى انجام آن را به مصلحت نمى‏داند.

ج. اصلاً به تقاضاى همسرش توجه نكند و با سكوت از آن بگذرد.

د. با قاطعيت انجام خواسته همسرش را نفى كند.

 

برخورد نوع چهارم قطعاً سبب ناراحتى و آزرده‏ خاطرى همسر مى‏گردد، مگر اينكه خواسته وى خلاف شرع روشن يا خواسته غير ممكنى باشد و شوهر بتواند او را به صحيح نبودن خواسته‏اش قانع كند.

برخورد نوع سوم شايد به ناپسندى نوع چهارم نباشد، ولى قطعاً ناپسند است، زيرا به معناى بى‏توجهى به همسر و تقاضاهاى اوست كه آزردگى خاطر وى را در پى خواهد داشت.

برخورد نوع اوّل، تعهد قطعى در پى مى‏آورد و با عمل نكردن به آن، مرد گرفتار خُلف وعده مى‏شود كه هم اخلاقاً ناپسند است و هم اثرات بدى بر روح و روان اعضاى خانواده و زن مى‏گذارد.

  اما برخورد نوع دوم راه صحيح و عاقلانه‏اى است. مرد در آن لحظه پس از شنيدن تقاضاى همسر، وقتى آن را ناهمگون با عقل و شرع نديد، وعده انجام آن را مى‏دهد و مثلاً مى‏گويد: «به خواست خداوند آن را انجام خواهم داد.» با اين وعده همسرش را شاد مى‏گرداند. پس از گذشت مدتى هر چند كم و آرامش يافتن و فروكش كردن هيجانات روحى همسر، چه بسا خود او از تقاضايش برگردد و آن را بى‏جا بشمرد و يا با كمى توضيح قانع گردد كه تقاضايش حداقل اكنون صحيح نيست يا اينكه با وجود صحيح و به جا بودن تقاضا، همسرش توان انجام آن را ندارد.

  بنابراين در روایت به مردها توصيه مى‏شود به درد دل خانم‏هايشان به خوبى توجه كنند. از مخالفت فورى با تقاضاهاى همسرشان خوددارى ورزند، بلكه سربسته و با وعده دادن با آن ها موافقت نمايند، تا هيجان‏هاى روحى همسر فروكش كند، آن گاه با توضيح او را از پى‏گيرى خواسته‏اش منصرف سازند. چنين موافقتى در لحظات ابتدايى، مصداق وعده دادن به همسر است، كه بسيار پسنديده و كارساز مى‏باشد.


3.سخن چینی از کارهایی است که باعث ایجاد و شعله ور شدن کینه ها می گردد. افراد و گروه ها را به هم بدبین و باعث تفرقه می شود. طبیعی است که افراد در اثر غفلت و بی توجهی یا لغزش، پشت سر برادر و خواهر مؤمن خود گاهی سخن ناروایی می گویند. به خصوص اگر بین آنها دلخوری باشد.

  اگر کسی سخن ناخوشایند که فرد در غیاب برادر یا خواهر مؤمنش زده ،به فرد غایب برساند، دشمنی را بین آنان ایجاد یا شعله ور می سازد اما اگر نقل نکند یا به دروغ سخنان خوبی از این فرد در مورد فرد غایب به فرد غایب و از او به این منتقل کند، گر چه دروغ گفته ، ولی باعث شده که بین دو برادر دینی رفع کدورت شده یا دوستی آن ها عمیق تر گردد . افشا شدن این دروغ ها در بعد هم، نه تنها باعث ناراحتی آن ها نمی شود بلکه دروغگو را به خاطر این دروغ های فایده بخشش تمجید می کنند و از او متشکر هم خواهند بود.

 

 

 

رده بندی موضوعی: مبارزه با باستانگرایی


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:کوروش, ] [ 1:29 ] [ بنده ی خدا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Salehon :.

درباره وبلاگ

سلام در این وبلاگ شما با مطالبی که برای شما مفید و آموزنده می باشد روبرو می شوید امیدوارم هر مطلبی رو که در اینجا میخونید با ارائه نظرها و انتقادات مفیدتون به من کمک کنید تا باز خورد مفیدش رو خودتون بینید من بعلت مشغله های کاری ای که دارم فقط آخر هفته ها میتونم به وبلاگ شر بزنم خوشحال میشم با هم بحث کنیم
حمایت می کنیم
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 170
بازدید هفته : 241
بازدید ماه : 237
بازدید کل : 205287
تعداد مطالب : 181
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
شمارنده
شمارنده